مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

خنده؛ نه از این خنده هایی که موقع خوندن پست‌های مختلف تو تلگرام دچارش میشیم، نه از این خنده هایی که زورکی به لب میاریم تا کسایی که دوستمون دارن نگرانمون نشن، حتی نه از مدل خنده‌هایی که موقع بازی کردن با بچه ها سراغمون میاد، راستشو بخواین به نظرم اینا هیچ کدوم خنده‌ی درست و درمونی نیستن.

به نظرم خنده وقتی خنده اس که فقط خنده باشه، از سر شادی و دلخوشی زیاد، اونقدر شدتش زیاد باشه که آدمو دچار دل‌درد کنه و اشک آدمو دربیاره، یه چیزی تو مایه‌های عکس بالا.

این تمام اون چیزی بود که با دیدن عکس توی یه لحظه به ذهنم رسید.

یعنی دلیل خنده‌ی این خانم چی میتونه باشه. شاید به اون ته سیگارای توی جاسیگاری ربط داشته باشه، یا لیوانی که کنارشه؛ ولش کن، دلم میخواد خوش‌بین باشم و فکر کنم که این خنده‌ی ازته دل به اون دست مردونه که روی صندلیش هست ربط داره. حتما همینطوره...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۲۶
مهربانو مجیدی

خیلی راحت ریتم موسیقی‌ها رو حفظ می‌شه. هر آهنگی رو بشنوه میتونه تا چند روز با دهنش یا با اسباب‌بازیهاش اون آهنگ رو تکرار کنه.

اون روز که ماشین زباله‌های خشک اومد، بعد از تحویل دادن زباله دیدم در حال زمزمه کردن ریتم آهنگ ماشین زباله اس. با خودم گفتم شاید علاقه و استعدادش تو همین زمینه باشه، ذوق زده ازش پرسیدم: آرمان جان! دوست داری کلاس موسیقی بری و ساز زدن رو یاد بگیری و مثلا همین آهنگ ماشین زباله رو با ساز بزنی. یخورده فکر کرد و گفت: یه کار دیگه میکنیم، یه ماشین زباله میخریم، من پشتش میشینم، دگمه اش رو فشار میدم و خودش ساز میزنه،به همین راحتی:))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۰
مهربانو مجیدی

بیماریش طول کشید و به اندازه ی کافی در بیمارستان بود. همه فرصت کردند تا با او عکس بگیرند. تمبر و مجسمه ی یادبودش را هم ساختند. حتی روزنامه ها هم تیترشان را آماده کرده بودند. دیگر وقتش بود که بمیرد. و چه وحشتناک است روزی برسد که همه منتظر مرگت باشند. هر بار که حالش بدتر میشد و به بیمارستان منتقل میشد یک عده ی جدید خیز برمیداشتند برای عکس گرفتن با او و هر بار که مرخص میشد یک عده ای ته دلشان میگفتند عه زنده ماند؟!!

زندگی با عزتی داشت اما روی آن تخت لعنتی زجر زیادی را تحمل کرد.

روحت شاد مرد همیشه آبی...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۵ ، ۰۲:۱۷
مهربانو مجیدی

نام یکی از فیلم های دوره کودکیم "کاش و کاشکی" بود.  آهنگ تیتراژ آن سریال را دوست داشتم و در لحظه های تنهاییم آن را با خودم زمزمه می کردم.

دلم یک همزبون میخاد

یه یار مهربون میخاد

یکی باشه، دلم واشه

مثه یه نقطه ی روشن

توی تاریکی پیدا شه

مثل همه ی مجردها فکر میکردم اگر ازدواج کنم و زندگی عاشقانه ام را شروع کنم دیگر هیچ گاه احساس تنهایی نخواهم کرد و این آهنگ را به دست فراموشی خواهم سپرد.

حالا بعد از بازی با آرمان، یا تر و خشک کردن بهار و خواباندنش، حین انجام کارهای خانه، حتی بعد از یک همنشینی دلنشین با همسرم، باز هم پیش می آید که ریتم این آهنگ در سرم شروع به نواختن کند.

دلم یک همزبون میخاد....


گاهی نمی شود فهمید که این دل ما واقعا چه میخواهد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۱
مهربانو مجیدی