مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

محرم امسال مدام در حال پاسخ دادن به سوالات پی در پی آرمان بودم. سوالاتی که از همان روز اول محرم شروع شد و روزی چند بار باید به آن‌ها جواب می‌دادم.

چرا خندوانه پخش نمیشه؟!

چرا آهنگ برنامه کودک عوض شده؟!

چرا آدم بدا امام حسین رو کشتن؟!

اگه امام حسین کشته نمیشد ما الان خوشحالی می‌کردیم؟!

هر کی ناراحته باید زنجیر بزنه؟!

هر هیئتی صداش بلندتره یعنی بیشتر ناراحتن؟!

اصلا چرا پلیسا آدم بدا رو زندانی نکردن؟!

میشه یه باردیگه قصه این عکس رو بگی؟!

چرا صورت آقاهه نوره؟!

چرا حضرت عباس یه ظرف دیگه نبرد تا اگه ظرفش سوراخ شد یکی دیگه داشته باشه؟!

چرا آدم بدا به بچه‌ها آب ندادن؟!

چرا تو روضه بعضیا گریه میکنن؟!چرا اون خانومه بیشتر گریه می‌کرد؟!

چرا تو هیئت شتر بود؟!

چرا آقاهه بچه اش رو روی شتر نشونده بود؟!

شام غریبان یعنی چی؟!

چرا شمع روشن می‌کنیم؟!

...

سوالات تمامی ندارد، و گاهی موقع پاسخ دادن واقعا کم می‌آورم و جواب خیلی از چراها را نمی‌دانم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۹
مهربانو مجیدی

هر سال اوائل مهر مامان واسمون تعریف میکنه که قدیما هفته‌ی اول مهر یه اتوبوس از فک و فامیلا و همسایه‌ها جمع میشدن و یه سفر ده روزه میرفتن مشهد. اصلا هم مهم نبوده که جنگه، بمبارونه یا حتی زن پابه‌ماه دارن.

اون سالی که مامان من رو باردار بوده هم برنامه طبق روال پیش رفته، فقط مامان یه ساک از وسایل بچه با خودش برده که اگه من مشهد به دنیا اومدم بی لباس نباشم.

اما انگار دختر خوبی بودم. تو مشهد که به دنیا نیومدم، وقتی هم برگشتن ایام عزاداری محرم بوده و مامان میگه که همه‌ی روضه ها و عزاداری هامو رفتم و صبح روز یازدهم تو به دنیا اومدی.

توی نرم افزار رو که نگاه کردم یازدهم محرم اون سال مصادف بوده با پونزدهم مهر ماه. اصرار بابام تو این یکی دوسال بیخود نبوده.

من متولد پونزدهم مهر ماه هستم. خوشحالم که تولدم با تولد شاعر آب و آیینه یعنی سهراب سپهری تو یه روزه.

تولدم مبارک:))))

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۲۲
مهربانو مجیدی

از اهالی محله‌ی درب مختص‌آباد که باشی، صبح روز اول محرم خودت را به محله می‌رسانی. اگر هم نتوانی حضور داشته باشی دلت بی برو برگرد دنبال هیئت سقاییست. شنیدن آن اشعار ساده و در عین حال پرمعنا، با نوایی حزن آلود که بصورت دسته‌جمعی خوانده می‌شود، قلب‌هایمان را آرام می‌کند و آماده میکند برای ورود به ماه عزا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۲
مهربانو مجیدی

میگفت پدرم از بندر جنس میاره، در واقع شغل پدرش همین بود. یه سری گفت بابام یه چیزی آورده که هر حرفی بهش بگی، اونم همونو بهت میگه. مثلا براش هر شعری بخونی اونم همون شعر رو میخونه. همه‌امون خیلی تعجب کردیم و قرار شد آخر هفته‌ی بعد که اومد از باباش بخاد تا اون وسیله رو بیاره، ما ببینیم تا حرفشو باور کنیم.با دیدن اون ضبط صوت کلی تعجب کردیم. اولین بار که صدامو در حال شعر خوندن شنیدم هم خجالت کشیدم و هم خیلی خیلی ذوق کردم.

 تکنولوژی بعدی‌ای که دیدم تلوزیون رنگی بود و بعدیش هم سال ها بعد بود که رفتم دانشگاه. دانشجوی ترم بالاییم کلی سیستم رو بالا پایین کرد و آخر سر یه صفحه نشونم داد و گفت اینترنتش وصل شد، اینم گوگله، هر چی ازش بپرسی جوابتو میده، میتونی باهاش عکس هر چیزی که خواستی رو هم ببینی و اولین چیزی که سرچ کردم گل بود، وقتی گوگل یه عالمه عکس گل رو نشونم داد هم خیلی خیلی ذوق کردم.

همه‌ی اینارو گفتم که بگم سال ها از عمرم گذشت تا من از دو سه تا تکنولوژی ذوق کنم.  اما از چند سال پیش به این طرف پیشرفت تکنولوژی چنان سرعتی گرفته که شاید اگه یه زمانی دوست آرمان بهش بگه بابام از بندر یه وسیله آورده که باهاش میتونیم تو زمان سفرکنیم، یا اینکه میتونیم باهاش نامرئی بشیم، فکر نکنم آرمان چندان تعجب کنه. 

اینقدر پیشرفت تکنولوژی شتاب بالایی گرفته دیگه هیچی آدما رو سر ذوق نمیاره و گوشی های جدید و قابلیتهای جدیدشون، همینطور اپلیکیشن های جدید، هیچ کدوم انگار دیگه واسمون تازگی تداره. و این به نظرم اتفاق غم انگیزیه! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۳۶
مهربانو مجیدی

تو هفته آخر تابستون هر بچه مدرسه‌ای رو دیدم بهش گفتم خوشحالی داره مدرسه‌ها باز میشه،نه؟!و با قیافه‌ی عبوس و درهم بچهه روبرو شدم. همشون بلااستثنا غصه‌دار بودن، حتی اونایی که موقع تعطیلی مدرسه از ناراحتی زیاد گریه کرده بودن.

خب بچه‌های نسل جدید بایدم از تموم شدن تابستون ناراحت بشن. وقتی هر روز با خیال راحت تا لنگ ظهر خوابیدن، موقع بیداریشونم یا با تبلتشون بازی میکردن یا توی اینترنت میچرخیدن، و بیشترین سختی‌ای که تحمل کردن چند جلسه کلاس تابستونی بوده که تو طول هفته مجبور بودن برن. خب ناراحتیم داره تموم شدن این خوشیا.

اگه این بچه‌ها هم توی تابستون مثل بقیه‌ی سال هر روز صبح زود از خواب بیدار میشدن و مشغول قالیبافی میشدن تا عصر زودتر سهمیه‌اشون تموم بشه و برن تو کوچه بازی کنن، اگه مجبور بودن برن پیش پدرشون شاگردی کنن یا اینکه برن خونه همسایه و پیش یه اوسّای بداخلاق و بدعنق مشغول قالیبافی بشن، اگه از تعطیلات تابستون هیچ روز تعطیلی به جز جمعه ها نداشتن، دیگه از این ناراحتیا خبری نبود و حتما مثل ما از خوشحالی تو پوست خودشون نمیگنجیدن.

ماها کل تعطیلات تابستونمون خلاصه میشد تو همون سه چهار روز آخر شهریور که بار و بنه رو میبستیم و عازم آقاعلی عباس میشدیم.تو اون چند روز اینقدر بهمون خوش میگذشت که کل سختیه تابستون یادمون میرفت. صبح جمعه‌ای که قرار بود برگردیم همه‌ی بچه ها بغض داشتیم اما همین که میدونستیم قراره بریم مدرسه از ناراحتیامون کم میشد.

تابستون و اول مهر ماها، با مال اینا خیلی فرق میکنه، خییییلی(به سبک برنامه‌ی خندوانه).

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۲
مهربانو مجیدی