مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

میتوانی نظریه‌های سیاسی بدهی، از جناح خاصی حمایت کنی، براحتی آنچه فکر میکنی درست است را تایپ کنی و ارسال کنی.

میتوانی با هیجان زیاد از فوتبال و سیستم بازی‌ها حرف بزنی، از تیم مورد علاقه ات حمایت کنی و کری بخوانی و برای برد تیم محبوبت خوشحالی کنی.

نگران نیستی و همه چیز به نظرت درست می‌آید تا اینکه یک نفر این جمله‌ی معروف را تایپ و ارسال می‌کند«آخه زن رو چه به فوتبال و سیاست،برو بچه داریت رو بکن»

با خواندن این جمله یخ میکنی و غمگین می‌شوی، و وقتی می‌بینی ارسال کننده خود خانم است غمگین‌تر می‌شوی.

دیگر هیچ چیز برایت مثل سابق نیست. خودسانسوری‌ها شروع می‌شود، با شور و هیجان تایپ میکنی، ولی ارسال نمیکنی. با خودت فکر میکنی این نظر واقعی چند نفر از اعضای گروه است؟!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۰
مهربانو مجیدی

یکی از کارهای مورد علاقه‌ی آرمان این است که هفته‌ای یک بار زباله‌های خشک را به مامور شهرداری تحویل دهد و پلاستیک جدید تحویل بگیرد. پسرم با این کار احساس مرد بودن می‌کند و خوشحال است که حضورش در نبود پدر به حال مادر مفید واقع شده.

مدتیست صدای ساز ماشین زباله را نمی‌شنویم. سه بسته زباله‌ی خشک گوشه‌ی حیاط مانده.  فکر میکنم پسرم هم همین قدر دلتنگ است. گاهی وسط بازی‌هایش به زباله‌ها نگاهی می‌اندازد و با قیافه‌ای غمزده می‌گوید، این هفته هم ماشین زباله نیومد.

این پست را نوشتم تا راه حلی پیدا شود تا دوباره آن ماشین به محله‌ی ما هم بیاید و غم پسرکمان را کم کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۳۲
مهربانو مجیدی

دوشنبه‌ها تمام زنگ تفریح و حتی وقت‌های استراحت داخل کلاس در حال صحبت کردن درباره‌ی محمد و رامین و مریم افشارِ «در پناه تو» بودیم. صحنه‌ها را برای هم حلاجی میکردیم و حتی بعضی صحنه ها را دوباره بازی میکردیم. نوجوان‌هایی بودیم که تازه با مفهوم عشق آشنا شده بودیم و صحبت‌های کوتاه محمد با مریم و نفس کشیدن‌های کوتاه و شرم و حیای مریم مو به تنمان سیخ می‌کرد.

یادم هست که با گروهی از دوستان تصمیم گرفته بودیم برای دهه فجر یک کاغذ دیواری درست کنیم. یک روز برای تکمیل کردن کاغذ دیواری به خانه‌ی الهه رفته‌بودیم و بحثمان شد من از چیزی دلخور شدم. یادم نیست قضیه چه بود ولی آنقدر عصبانی بودم که کیف و چادرم را برداشتم که بروم. یادش بخیر، لیلا، به سبک مریم افشار که میخواست جلوی قهر و رفتن رامین را بگیرد، به کیفم آویران شد و چنان نقش مریم را خوب بازی‌کرد که همه از خنده روده بر شدیم.

از خاطرات شیرینیست که هیچگاه فراموشش نمیکنم. حتی اگر الهه و لیلا و زینب را سالهای سال ندیده باشم.

خیلی وقت بود میخواستم این سطور را بنویسم و فراموش میکردم، حالا با رفتن «محمدم» تمام آن خاطرات برایم زنده شد. روحش شاد!!!!


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۰
مهربانو مجیدی

خسته ایم، روحمان خسته است، زیر آوار غم مانده‌ایم و انگار خلاصی نیست. آتش، آوار، سیل، طوفان،بهمن همه چیز دست به دست هم داده تا در گرداب غم بمانیم انگار.

یک خبر خوش این وسط میخواهد نفسی به ما بدهد، نامزد اسکار شدن «فروشنده»، اما نه صبر کنید دوباره نفس‌هایتان را حبس کنید.

ما در این مملکت کسانی را داریم که به غم دامن میزنند، غم از دست دادن آتش به جانان عزیزمان کم ویرانمان نکرد، با این حال کسانی بودند که شایعه‌هایی رنگارنگ ساختند و این غم را برایمان عظیم‌تر کردند.

همین آدم‌ها ویا آدم‌هایی شبیه این‌ها مهارت عجیبی در خراب کردن شادی‌ها دارند. گمان کنم اگر فیلم فروشنده همانطور که نخل کن را گرفت جایزه‌ی اسکار را هم بگیرد نباید خوشحال شویم چون به گفته‌ی این جماعت با لابی‌گری و باند بازی به دستش آورده.

شادیِ ما را نمیخواهند، در غم فرورویم تا بمیریم.


پینوشت: عکس نداشته باشد بهتر است.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۲
مهربانو مجیدی

آرمان عاشق انواع و اقسام ماشین سنگین است. کامیون، لودر، بیل مکانیکی، آمبولانس، ماشین آتش نشانی. چند روز است که کار کردن همه‌ی ماشین‌های مورد علاقه اش را با هم از شبکه خبر می‌بیند و اگر ماشینی ببیند که جدید است اسمش و طرز کارش را با ذوق و شوق از پدرش می‌پرسد.

فکر میکنم که او تنها کسیست که شبکه خبر این روزها خوشحالش کرده. کاش می‌شد همیشه در دنیای رنگی کودکی باقی می‌ماندیم، خسته شدیم از این همه خاکستری.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۲۱
مهربانو مجیدی