مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

لحظه هایی در زندگی هست که حس میکنی در خوابی و هر آن ممکن است از خواب بیدار شوی، حس میکنی امکان ندارد چنین لحظه ای واقعیت داشته باشد. چند بار پشت سر هم پلک میزنی تا شاید از خواب بیدار شوی.
دیروز تمام مدت این حس را داشتم. مدام منتظر بودم کسی روی شانه ام بزند و بگوید:
- بس است چقدر خواب چرت و پرت میبینی.
- صدای شیون های خاله هم تو را بیدار نمیکند؟!
- حتما باید صبح شود که بیدار شوی، بار سنگین این همه غم را حس نمیکنی؟
- خجالت نمیکشی، همه اهل خاندان را جمع کرده در خوابت و داری آقا جواد را دفن میکنی؟
- بیدار شو، محض رضای خدا بیدار شو
.
.
.
با اینکه دیروز کسی مرا بیدار نکرد، اما من هنوز منتظرم. لابد بیدار میشوم و زنگ میزنم به خاله و میگویم:خاله! آقا جواد حالش خوبه؟! دیشب خواب خیلی بدی دیدم.
و صدای خوشحال خاله را پشت خط میشنوم که میگوید: خاله نگران نباش طوری نشده، ممنون زنگ زدی، صدقه کنار میگذارم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۱۹
مهربانو مجیدی

همه چیز به دلمان بستگی دارد.

ممکن است در یک مهمانی تمام مدت صاحبخانه مشغول پذیرایی از تو و صحبت با تو باشد اما ته دلت میدانی که همه چیز ظاهری است و پس از خروج از خانه فراموش خواهی شد تا سال بعد و نوروز بعد. ممکن است در نگاه و رفتارشان نخوانی، از بس که مودبند و در توجه کردن به تو کم نمیگذارند، اما میدانی، از کجا نمیدانم، فقط میدانی که منتظرند که بروی تا به مهمانی ها و تفریحات خودشان برسند.

اما اگر در جمعی باشی که دلت با دلهایشان گره خورده باشد، هیچ اتفاقی ناراحتت نمیکند. اینکه صاحبخانه یادش رفت ظرف میوه را جلویت بگذارد اصلا خاطرت را مکدر نمیکند. اینکه در دوربین عکاس مجلس از تو و بچه هایت یک دانه هم عکس نیست دلگیرت نمیکند، حتی نبودن در خواب آن یکی دوستت هم باعث رنجشت نمیشود. هیچ کدام از این اتفاق ها یک ذره هم تو را از آن جمع دوستانه ناامید نمیکند فقط و فقط چون دلت با دلهاشان گره خورده.

خدا کند بتوانیم با کسانی بمانیم که دلهایمان هم را میفهمند و مجبور نباشیم کسانی را تحمل کنیم که بودنمان با هم از سر اجبار است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۰۳
مهربانو مجیدی

دلم برای نوشتن تنگ شده!

و احساس میکنم مدت زیادیست ندیدمش و مطمئنم او نیز بی‌صبرانه تمام مدت منتظرم بوده.

 دلتنگی عجیبیست! 

نمیدانم چه بنویسم فقط میدانم که باید بنویسم تا کمی آرام شوم. هژار حرف و کلمه در سرم ولوله برپا کرده اند و مانده‌ام که چگونه سامانشان دهم. نمیدانم از کدام موضوع بنویسم، نمیدانم چه چیز ارزش باقی ماندن دارد یا کدام مطلب را روی کاغذ بیاورم، فقط میدانم که باید بنویسم. 

گاهی با خودم فکر میکنم که بقیه بدون نوشتن چگونه روزگار میگذرانند، حرف‌های توی سرشان، حرفهای مانده در دلشان، گذشته اشان، احساساتشان، درد و دل‌هایشان را چه میکنند!؟ 

بدون نوشتن هم میشود عمر را سپری کرد ولی واقعا سخت است!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۵۷
مهربانو مجیدی