مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

فیلم match point یا امتیاز نهایی از وودی آلن را چند روز پیش دیدم و همین که فیلم از وودی آلن است کافیست تا فکرت را چند روزی درگیر کند و لحظه های بیکاریت به آن فکر کنی.
داستان درباره مرد جوانی است که با دختر یکی از ثروتمندان شهر ازدواج میکند و بعد از این ازدواج خود نیز به ثروت و مقام بالایی میرسد. یک روز به طور کاملا اتفاقی عشقی قدیمی را میبیند و رابطه ای پنهانی شکل میگیرد. معشوقه باردار میشود و مرد جوان سردرگم میشود. عاشق همسرش نیست و هر لحظه ای که با معشوقه بوده برایش پر از احساس بوده اما نمیتواند آن مقام و ثروت را رها کند و با معشوقه اش زندگی کند، حالا با وجود این بچه کار برایش سخت تر هم میشود. 
مرد جوان پس از چالشی سخت تصمیمش را میگیرد. با معشوقه رأس ساعتی قرار میگذارد. تفنگی برمیدارد و به خانه پیرزنی که در همسایگی خانه معشوقه زندگی می‌کند  میرود، او را میکشد و طلاهایش را برمیدارد و چنان صحنه سازی میکند که انگار دزدی وارد خانه شده. بعد پشت در منتظر میماند. به محض اینکه در آسانسور باز میشود شلیک میکند و بدون معطلی دختری را که دیوانه وار دوستش داشت میکشد. کنار روخانه میرود و همه ی طلاهایی که از خانه پیرزن برداشته بود داخل رودخانه میریزد به جز حلقه ازدواج پیرزن که بر اثر غفلت مرد جوان روی سکوی کنار رودخانه میماند.
پلیس ها جستجو را شروع میکنند و از روی دفترچه خاطرات معشوقه متوجه همه قضایا می‌شوند و تقریبا مطمئن میشوند که این قتل صحنه سازی بوده و کار آن مرد جوان است. اما شب بعد از قتل، در همان خیابان بک پیرزن دیگر هم کشته شده و طلاهایش به سرقت رفته و سارق دستگیر می‌شود. در جیب سارق انگشتر پیرزن اول هم مشاهده می‌شود پس قاتل پیرزن اول هم همین شخص است و دختر جوان هم چون در زمان بدی وارد ساختمان شده قاتل به او هم شلیک کرده و پرونده بسته میشود.
کل فیلم همین است. حالا تصور کنید که اگر آن حلقه هم مثل بقیه طلاها به رودخانه میرفت زندگی مرد جوان چگونه پیش می‌رفت. درست مثل بازی تنیس در لحظه ای که توپ روی تورمیماند و اینکه توپ در کدام طرف تور روی زمین بیافتد برنده‌ی بازی را مشخص میکند.
فیلم می‌خواهد بگوید تمام زندگی بر پایه ی شانس است. البته ما در دین خود نامش را حکمت یا قسمت میگذاریم اما تمام اتفاقاتی که قسمت نمیشود بخاطر خوش شانسی یا بدشانسی است.
جایی از داستان مرد جوان میگوید ترجیح میدهم شانس خوبی داشته باشم تا اینکه مرد خوبی باشم.
با خودم فکر میکنم دعای خوبیست در حق عزیزانمان. امیدوارم شانس خوبی داشته باشید.
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۵
مهربانو مجیدی

آهنگ گریه‌ات از صبح در گوشم طنین انداز است. مانده‌ام آیا روزی خواهم توانست کسی را که اشک‌هایت را جاری کرد و دلت را سوزاند ببخشم. از صبح بغض بیخ گلویم نشسته اما کنج این بغض اندکی شعف هم لانه کرده. 

میدانی که مدت با هم بودنمان قد عمرمان است، زیاد با هم حرف زده‌ایم، خندیده‌ایم، سفر رفته‌ایم،چای نوشیده ایم، اما تابحال کنار هم نگریسته بودیم، و این شعف از این بابت است. جایی خوانده ام که، شاید کسی را که با او خندیده‌ای فراموش کنی، اما کسی را که با او گریستی هیچ‌گاه فراموش نخواهی کرد. حالا رابطه‌امان یک پله بالاتر رفته، حالا یک پرده دیگر بین ما کنار رفته، حالا با هم صمیمی‌تر شده ایم.

عزیزم!برای غمت چاره‌ای نمیشناسم به جز گذر زمان، اما بدان که گوش‌های من، شانه‌های من و قلب من از این به بعد مکانیست امن برای تو، حرف‌هایت و درددل‌هایت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۳
مهربانو مجیدی

از سفر زیارتی کربلا و نجف برگشته بود. مثل بقیه زوار از حال معنوی خوب و شلوغی گفت و مثل همه از کثیفی شهرها هم گفت. گفت همه جا کثیف بود و پر از آشغال، کف بازارش تا مچ پا پر بود از جعبه خالی و پلاستیک. گفت اگر هر کسی زباله‌های مغازه‌اش را جمع و جور می‌کرد اینقدر هم کثیفی نبود، اینها خودشان هم به خودشان رحم نمیکنند. خودشان هم به خودشان رحم نمیکنند، خودشان هم به خودشان رحم نمیکنند.

از آن لحظه مدام این جمله در سرم می‌چرخد، مدام با خودم می‌گویم ما ایرانی‌ها چطور؟!ما چقدر به خودمان رحم می‌کنیم.

چقدر سعی میکنیم زباله‌ی کمتری تولید کنیم؟! تا چه حد زباله هایمان را تفکیک می‌کنیم؟! این روزهای سرد آیا سعی می‌کنیم در خانه لباس گرم بپوشیم و شعله‌ی بخاری‌ها را کم کنیم؟! بخاطر پاک ماندن هوا چند بار ماندن در صف اتوبوس و مترو را به جان خریده‌ایم؟! چقدر در رانندگی‌هایمان گذشت کرده ایم؟! خلاصه که چقدر مهربانی کرده‌ایم و محبت به بقیه هدیه داده‌ایم. آیا ما به خودمان رحم میکنیم؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۸
مهربانو مجیدی

فقط علاقه کافی نیست، سفر جسارت میخواهد. باید بتوانی تمام زندگیت را در یک کوله‌پشتی بریزی و بروی. نترسی از اینکه فردا چه خواهی خورد، با چه کسانی روبرو خواهی شد، آنجا که می‌روی جای امنیست یا نه. نگران نباشی از اینکه کار و زندگیت را چند روزی رها کنی. سفر باید در خونت باشد، باید اهلش باشی.

درست مثل جناب منصورضابطیان. آنقدر سفر کرده که به کوچکترین مسائل هم واقف است و در سفرنامه هایش به آنها اشاره می‌کند. بعد خواندن هر فصل کتابش انگار سفری چند روزه به آن کشور داشته ای و آنقدر نوشته‌هایش ملموس است که دلت غنج می‌زند زودتر فصل بعد را بخوانی. اما بهتر است عجله نکنی و بین هر فصل مدتی به خودت فرصت بدهی تا زیباییهای آن سفر را درست هضم کنی.

خلاصه که سفرنامه عالیست برای کسانی که عاشق سفرند و زندگی مجالش را به آنها نمی‌دهد. مارک و پلو، مارک دو پلو و برگ اضافی سفرنامه‌های منصور ضابطیان.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۰۱:۲۸
مهربانو مجیدی