آهنگ گریهات از صبح در گوشم طنین انداز است. ماندهام آیا روزی خواهم توانست کسی را که اشکهایت را جاری کرد و دلت را سوزاند ببخشم. از صبح بغض بیخ گلویم نشسته اما کنج این بغض اندکی شعف هم لانه کرده.
میدانی که مدت با هم بودنمان قد عمرمان است، زیاد با هم حرف زدهایم، خندیدهایم، سفر رفتهایم،چای نوشیده ایم، اما تابحال کنار هم نگریسته بودیم، و این شعف از این بابت است. جایی خوانده ام که، شاید کسی را که با او خندیدهای فراموش کنی، اما کسی را که با او گریستی هیچگاه فراموش نخواهی کرد. حالا رابطهامان یک پله بالاتر رفته، حالا یک پرده دیگر بین ما کنار رفته، حالا با هم صمیمیتر شده ایم.
عزیزم!برای غمت چارهای نمیشناسم به جز گذر زمان، اما بدان که گوشهای من، شانههای من و قلب من از این به بعد مکانیست امن برای تو، حرفهایت و درددلهایت.
از سفر زیارتی کربلا و نجف برگشته بود. مثل بقیه زوار از حال معنوی خوب و شلوغی گفت و مثل همه از کثیفی شهرها هم گفت. گفت همه جا کثیف بود و پر از آشغال، کف بازارش تا مچ پا پر بود از جعبه خالی و پلاستیک. گفت اگر هر کسی زبالههای مغازهاش را جمع و جور میکرد اینقدر هم کثیفی نبود، اینها خودشان هم به خودشان رحم نمیکنند. خودشان هم به خودشان رحم نمیکنند، خودشان هم به خودشان رحم نمیکنند.
از آن لحظه مدام این جمله در سرم میچرخد، مدام با خودم میگویم ما ایرانیها چطور؟!ما چقدر به خودمان رحم میکنیم.
چقدر سعی میکنیم زبالهی کمتری تولید کنیم؟! تا چه حد زباله هایمان را تفکیک میکنیم؟! این روزهای سرد آیا سعی میکنیم در خانه لباس گرم بپوشیم و شعلهی بخاریها را کم کنیم؟! بخاطر پاک ماندن هوا چند بار ماندن در صف اتوبوس و مترو را به جان خریدهایم؟! چقدر در رانندگیهایمان گذشت کرده ایم؟! خلاصه که چقدر مهربانی کردهایم و محبت به بقیه هدیه دادهایم. آیا ما به خودمان رحم میکنیم؟!
فقط علاقه کافی نیست، سفر جسارت میخواهد. باید بتوانی تمام زندگیت را در یک کولهپشتی بریزی و بروی. نترسی از اینکه فردا چه خواهی خورد، با چه کسانی روبرو خواهی شد، آنجا که میروی جای امنیست یا نه. نگران نباشی از اینکه کار و زندگیت را چند روزی رها کنی. سفر باید در خونت باشد، باید اهلش باشی.
درست مثل جناب منصورضابطیان. آنقدر سفر کرده که به کوچکترین مسائل هم واقف است و در سفرنامه هایش به آنها اشاره میکند. بعد خواندن هر فصل کتابش انگار سفری چند روزه به آن کشور داشته ای و آنقدر نوشتههایش ملموس است که دلت غنج میزند زودتر فصل بعد را بخوانی. اما بهتر است عجله نکنی و بین هر فصل مدتی به خودت فرصت بدهی تا زیباییهای آن سفر را درست هضم کنی.
خلاصه که سفرنامه عالیست برای کسانی که عاشق سفرند و زندگی مجالش را به آنها نمیدهد. مارک و پلو، مارک دو پلو و برگ اضافی سفرنامههای منصور ضابطیان.