مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است


دلبرکم سلام!

این نامه‌ی اولم به توست و میخواهم به سرعت بروم سر اصل مطلب، چون حس میکنم خیلی حرف‌ها باید به تو بگویم و نمیخواهم با مقدمه‌چینی هایم حوصله‌ات را سر برم.

عزیزم! تو هنوز به این دنیای رنگارنگ نیامده ای و اینجا را نمیشناسی،نمیدانی دنیا چطور جاییست، برای همین میخواستم قبل از همه‌ی حرف‌هایم از تو خواهشی بکنم.

 از تو می‌خواهم شاد باشی و خیلی خودت را درگیر چراها نکنی، با گذشته و گذشته های دور و آینده و آینده های نیامده کار‌ نداشته باش. از تو میخواهم در لحظه زندگی‌کنی.

فکر نکن برای چراهایت جوابی پیدا نخواهی کرد نه اصلا منظورم این نیست. هر سوالی داشته باشی بالاخره جوابی برایش پیدا خواهی کرد اما این را بدان که پیدا کردن جواب ها تو را به آرامش نخواهد رساند. پیدا کردن اولین جواب تازه سرآغاز یک دنیا سوال دیگر است و همینطور بخواهی ادامه بدهی در دریایی از سوالات غرق خواهی شد. 

برای همین است که از تو میخواهم در لحظه زندگی کنی، از زندگیت و هرآنچه در اطرافت میبینی لذت ببر! وقتی گلدانی را آب میدهی به برگ های سبز و تازه اش نگاه کن و از آنها به خاطر بودنشان ممنون باش، درختی که در بهار شکوفه می‌دهد خیلی زیباست، از تو خواهم فقط غرق این زیبایی شوی و کیف کنی از بودنش. سیب قرمز را قبل از خوردن خوب نگاهش کن و طرح و نقش های روی پوستش را خوب تماشا کن.

عزیزکم از زیبایی‌های دنیا ساده عبور نکن، تمام این زیبایی‌ها هستند تا ما ببینیمشان و از وجودشان شاد شویم. زندگی فرصت خیلی کوتاهیست، سعی کن از این فرصت برای شاد بودن و شاد کردن استفاده کنی!

نامه هایم را طولانی نمی‌کنم، میدانم دخترکان نسل جدید حوصله‌ی شنیدن پند و اندرزهای طولانی را ندارند.

پس فعلا...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۳
مهربانو مجیدی

گُله به گُله ی دیوار پذیرایی خط خطی بود. با خودم گفتم حالا که فرشا رو فرستادیم قالیشویی فرصت خوبیه که دیوارا رو تمیز کنم. دست به کار شدم و آرمانم کمکم میکرد. چطور؟! خب پرده رو کنار میزد یا میز رو جابجا میکرد یا پشت مبل رو نشانم میداد و میگفت مامان اینجا رو هم خط کشیدم.

تمیز کردن رد خودکار از روی دیوار سنگی سخته، وقتی بخوای جواب سوالای پی در پی آرمانم حین تمیزکاری بدی کار دشوارترم میشه.

همینطور که مشغول بودم دیدم مدتی گذشته و خبری از آرمان نیست منم خوشحال و با آرامش بیشتر به کارم ادامه دادم. داشتم به پیام دوستم فکر میکردم که ازم خواسته بود به لیست امید رای بدم. با خودم میگفتم چه خوبه که هنوز تو این مملکت امیدی هست که براش لیست تشکیل بدن و از همه بخوان امیدوار باشن. امیدوار باشن به بهتر شدن اوضاع و مشارکت کنن برای این بهتر شدن.

خب فکرت که مشغول باشه نمیفهمی چطور کارت تموم میشه. خسته و کوفته و البته خوشحال از اینکه یه مرحله دیگه از خونه تکونی رو تمام کردم، بند و بساطم رو جمع کردم و رفتم سمت آشپزخونه.

آرمان که تمام این مدت تو آشپزخونه بود سمتم دوید و رنگ انگشتی هاش رو که دیروز بعد از اتاق تکونی از پشت کمد درآمده و تو قفسه کمد بود نشونم داد و گفت: مامان رنگام پیدا شد. بعدم به دیوار آشپزخونه اشاره کرد و اثر هنریش رو نشانم داد و گفت: نقاشیم قشنگه؟!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۲
مهربانو مجیدی