مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

حواسم به دو تا از حسرت‌های زندگیم نبود تا اینکه دو قسمت از کتاب‌باز را دیدم و حسرت‌ها خودشان را به من نشان دادند.

خیلی لذت‌بخش است که با چند نفر از دوستان یا اعضای فامیل نشست‌های ماهانه داشته باشیم و در این دورهمی‌های خانوادگی فقط و فقط درباره‌ی کتاب حرف بزنیم یا حافظ و سعدی بخوانیم و شاهنامه را مرور کنیم و همه‌مان روزشماری کنیم تا روز دورهمی برسد و هم را ببینیم و باز کتاب...

چیز لذت بخش دیگری که مهمان کتاب‌باز درباره‌اش حرف زد اینست که کسی را در خانه داشته باشی تا کتاب‌هایتان را با هم بخوانید و با هم درباره‌اش حرف بزنید و نظر بدهید و نقد کنید. 

وای که چقدر این هفته به این دو موضوع، که حسرت‌های جدیدم هستند فکر کردم و آه کشیدم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۱
مهربانو مجیدی

بخاطر علاقه‌ای که آرمان سال‌های قبل نسبت به نمایشگاه نوش‌آباد نشان داده بود امسال هم بردیمش. اما انگار امسال برایش تفاوت‌هایی داشت. با اینکه می‌دانست تمام آن مثلا جسدها و اسب‌های تیر خورده مجسمه و غیر واقعی هستند اما در هر قدم میگفت «میترسم، آدم بدها خیلی بدجنسند، دستمو ول نکنی»

هر جور بود قسمت‌های مختلف نمایشگاه را پشت سر گذاشتیم، اما به خرابه‌های شام که رسیدیم آرمان دیگر طاقت نیاورد و چشمانش را بست و با عجله خارج شد.

با خودم گفتم اینها که مجسمه بودند و غیر واقعی طاقت کودک دلبندِ من طاق شد، امان از دلِ...!!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۶ ، ۰۰:۳۲
مهربانو مجیدی

راستش صحبتشان که شروع شد احساس کردم شخصیتش به دلم نمی‌نشیند. با اینکه بزرگ است و بزرگیش در تصورم هم نمی‌آید، و با اینکه هر کدام از تابلوهایش به تنهایی خیره و خلع سلاحم میکند، اما جمله‌ی «من آدم متواضعی هستم، اینو همه می‌دونن» که در همان آغاز گفتگو بر زبان آورد، در ذهنم هایلایت شد و بعد از آن مدام جمله‌ی «مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید» جلوی چشمم، رژه می‌رفت.

البته تا پایان برنامه را دیدم و بعد از هر خاطره ای که استاد تعریف کردند بیشتر و بیشتر خودشان را دلم جا کردند. و ذوق و شوق مجری و سوالات جذابی که می‌پرسیدند در محبوب شدن استاد نزد من بی‌تاثیر نبود.

و بیشتر از همه آنچه برایم جذاب بود علاقمند شدن آرمان به تابلوهای استاد بود بطوریکه چشم انتظار پایان گفتگو بود تا بلکه دوباره آن تابلوها را ببیند و وقتی فهمید دیگر تابلوها نشان داده نخواهد شد و برنامه تمام شده بغض کرد. در اینجا باید از تکنولوژی و علی الخصوص گوگل تشکر کنم که توانست دل آرمانم را به دست بیاورد و او را شاد کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۶ ، ۰۰:۵۲
مهربانو مجیدی



از همون روز اول، هر بار که یکی از کارهات متفاوت با بچه‌های دیگه بود تو ناخودآگاهم میومد که حتما یه فرقی با بقیه داری. 

اما هر بار به خودم نهیب میزدم که همه مادرها درباره بچه‌هاشون این فکر رو میکنن. این نهیب خیلی وقتا پیش میومد،

مثلا وقتی دایی و پسردایی داشتن پلی‌استیشن بازی میکردن و اومدم صدات زدم تا بریم خونه، بلند شدی و گفتی «متاسفم، من دیگه وقت ندارم بیشتر پیشتون بمونم»

یا اون سری که تنهایی با وسایل تو مغازه آقاجون بازی میکردی وعزیزجون بهت گفت برو با بچه‌ها فوتبال بازی کن و تو بهش گفتی«اصلا کی گفته من باید فوتبال بازی کنم»

یا اون دفعه هایی که واست قصه تعریف میکردم و صدام رو برای هر شخصیت قصه تغییر میدادم، این تغییر دادن صدا رو دوست نداشتی و میگفتی«میشه لطفا قشنگ قصه رو تعریف کنی»

حتی الانم که با بهار عروسک‌بازی میکنم و صدام رو عوض میکنم تحملش رو نداری و بعد از چند دقیقه میگی«مامان کی تمومش میکنی»

آرمان گلم!

دفعاتی که به خودم نهیب میزنم که تو هم مثل بقیه‌ی بچه هایی زیاده، اونقدر کلمه‌های قلمبه سلمبه‌ای که استفاده میکنی زیاده که همه امون تعجب میکنیم این کلمه‌ها و اصطلاحات رو از کجا یاد گرفتی.

حالا بعد گذشت پنج سال، حالا که داری روزای خوب پیش‌دبستانی رو تجربه میکنی، بازم ناخودآگاهم میگه آرمان با بقیه بچه‌ها فرق داره و باید بگم که از این به بعد دیگه نمیخوام مقاومت کنم.

آره تو گل‌پسر من با بقیه فرق داری و همیشه کاری هست که با انجامش من و اطرافیان رو سورپرایز کنی. اصلا هر انسانی یه موجود منحصر به فرده، برات آرزو میکنم هیچ وقت سعی نکنی مثل بقیه بشی و همیشه همینجور منحصربفرد باقی بمونی.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۰۸:۵۷
مهربانو مجیدی