مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

سال نود و پنج واسه خیلیا سال سختی بود. خیلیا کمرشون زیر بار مشکلات اقتصادی شکست و نابود شدن، خیلیا عزیزاشون رو از دست دادن. سرتاسر ایران عزیزمون انواع واقسام مشکلات و مصایب رو تجربه کرد، از خروج قطار از ریل تا فروریختن ساختمون و سیل و غبار و ... . تعداد عزیزایی که تو این سال از دست دادیم خیلی زیاد بودن و انگار تمومی هم نداره.

خیلیا همه این مصیبت‌ها رو میندازن گردن نحس بودن سال نود و پنج، این فکر زیادم بد نیس، حداقلش اینه که امیدواریم یا تموم شدن این سال مصیبت‌ها هم تموم میشن.

اما اگه نود و پنج واسه همه سخت بود واسه خونواده‌ی ما سال بدی نبود. خدا تو این سال سه تا نوه‌ی جدید یه پدر و مادرم هدیه داد که کلی شور و هیجان رو تو خونوادمون برد بالا. آرمان عزیزمون صاحب یه پسرعموی جدید شد که دعا میکنم وقتی بزرگ شدن پشت و پناه هم باشن.

 و مهمتر از همه اومدن بهار به زندگیمونه. خدا منتی سرم گذاشت که تا عمر دارم باید سپاسگارش باشم، داشتن دختر یکی از آرزوهام بود و از خدای بزرگم ممنونم که منو امسال به آرزوم رسوند. بهار با اومدنش خوشبختی ما رو تکمیل کرد.

امیدوارم سال نود و شش واسه همه پر از لحظه های شاد باشه و از خدا میخام بیشتر و بیشتر بهم قوت بده تا امسال مادر خوبی واسه آرمان عزیزم و بهار نازنینم باشم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۴۰
مهربانو مجیدی

عقیده ام این بود که مرگ اصلا چیز ترسناکی نیست، عجیب غریب و ناشناخته هست اما ترسناک نه.

اما مدتیست خیلی از مرگ میترسم. مرگ، وقتی می‌تواند در کسری از ثانیه عزیزترینت را از تو بگیرد خیلی ترسناک می‌شود. وقتی حتی به تو مهلت آخرین بوسه، آخرین لبخند و آخرین خداحافظی را هم نمی‌دهد.مرگ، مدتیست، به شدت، مرا می‌ترساند.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۷
مهربانو مجیدی