مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

چندی پیش در جمعی دوستانه بودیم و صحبت از این بود که چرا ما ایرانی‌ها اینطور شده ایم. چرا مرگ و میر بر اثر سکته اینقدر سنش پایین آمده؟ چرا همه ما از اوائل سی سالگی شروع میکنیم به دچار شدن به انواع و اقسام بیماری‌ها مثل قند و چربی و فشار خون بالا؟ چرا ساکنان کشورهای غربی و اروپایی اینقدر دیرتر از پا می‌افتند و به قول معروف خوب می‌مانند؟

شاید خیلی‌ها این مسائل را به سیاست و اقتصاد و آزادی اندیشه و بیان و مشکلات اجتماعی و... ربط دهند، اما جدای این مسائل، مسئله‌ی دیگری هم هست.

به نظر من اغلب ما ایرانی در وجود خود یک کارخانه داریم که غربی‌ها آن را ندارند. کارخانه تولید غصه، که مشخصاً محصولش غم و غصه و نگرانی و ...است. این کارخانه با کوچکترین مواد اولیه می‌تواند محصولات متنوعی تولید کند.

نمیدانم از داستان پستچی چیستا یثربی چیزی می‌دانید یا نه، اما بعد از تمام شدن هر قسمت و همینطور بعد از پایان یافتن کل داستان کارخانه‌ی خیلی از ماها به کار افتاد. شروع کردیم به غصه خوردن برای چیستا و علی، حرص خوردیم از دست اطرافیانشان، خیلی ها شروع به قضاوت کردیم که امکان ندارد داستان واقعی باشد، خلاصه که کارخانه ها حسابی کار کرد.

یا فرض کنید هر روز به وبلاگی سرمیزده ایم و مطلب تازه آپ شده را میخواندیم، آنقدر به این موضوع عادت می‌کردیم که اگر یک روز آن وبلاگ مطلب تازه نداشت کارخانه‌امان دوباره فعال می‌شد. چرا ننوشته؟! نکند بیمار است؟! نکند طوری اش شده باشد؟! نکند یکی از بستگانش فوت شده؟! شاید فلانی که تصادف کرده فامیلش است؟! شاید هم به سفر رفته؟! 

خلاصه که مدتی بیخیال زندگی خود می‌شویم و شروع میکنیم به تولید غصه و نگرانی و کنجکاوی و قضاوت و... .

خب همین‌که به جای رسیدن زندگی روزمره خودت، به جای ورزش کردن و تنفس هوای صبحگاهی، بجای تفکر مثبت و شاد بودن، بجای برطرف کردن غم و غصه اطرافیانت بنشینی و این فکر و خیال‌ها را در سر بپرورانی سرعت پیر شدنت را بالا برده ای. 

چقدر پیش آمده که عکس‌العمل بقیه را در قبال رفتارمان قضاوت کرده ایم.

 نکند منظورش از این حرف این بود که...؛ چرا فلانی اینقدر برایم قیافه گرفت؟! چرا جواب سلامم را مثل همیشه نداد؟! نکند از ان حرفم بد برداشت کرده باشد؟! چرا جواب تلفنم را نداد؟! چرا او را دعوت کرد و مرا دعوت نکرد؟!

این جمله‌ها برایتان آشناست، نه؟!

زندگی خودش به اندازه کافی برای هر کداممان پر از دست‌انداز هست، پس به نظرتان بهتر نیست آن کارخانه لعنتی را تعطیلش کنیم؟!

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۰۱:۲۲
مهربانو مجیدی