مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

این حالت خیلی برایم پیش می آید. حتما برای شما هم اتفاق افتاده که خوابی ببینید دوست داشتنی. حس هایی در خواب داشته باشین که دلتان نخواهد بیدار شوید و بخواهید آن خواب تا همیشه ادامه پیدا کند. یا اصلا حس خوبی هم نداشته باشید، اما فضای خوابی که میبینید به گونه ای برایتان جذاب باشد.

من اگر یک شب از این دست خواب ها ببینم روز بعدش حالت عادی ندارم. تا یک گوشه خلوت پیدا میکنم،گوشه مبل یا در حیاط یا وقت تمیز کردن آشپزخانه،چشمانم را میبندم و به خوابم فکر میکنم، حس خوبیست اما یک بدی دارد و آن اینکه هی باید جواب بقیه را بدهی که چرا تو فکری؟!چیزی شده؟! و نمیشود که بگویی رفتم به عالم خوابم یک سر زدم و برگشتم، بقیه چه فکر میکنند!!!

اما همه چیز وقتی بدتر میشود که دلت برای یک نفر که در خواب دیده ای تنگ شود. و من امروز دلتنگ او و طرز نگاهش و رازی که در چشمانش بود هستم. 

ای تویی که دیشب تو را در خواب دیدم! میشود امشب هم به خوابم بیایی و آنچه در چشمانت بود بر زبان آوری و مرا از این سردرگمی که در بیداری هم رهایم نمیکند برهانی؟!!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۷
مهربانو مجیدی


 خدا کند امروز ،

هیچ مادری به استقبال نیاید. ..

قیامت میشود...

مادر آغوش باز می کند،

دستها بسته اند،

حسرت در آغوش کشیدن را چه کند؟؟؟

.....عجب حکایتی است امروز...

حتم دارم ...

دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسین ها لرزید اما به روی خودش نیاورد.

حتم دارم ...

وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را بسوی آسمان گرفته بود و یا زهرا میگفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد.

حتم دارم ...

وقتی آن گودال بزرگ پر شد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد.

حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهره های معصوم شما در آن لحظه های پایانی را از خاطره اش محو کند.

حتم دارم ...

اگر‌ آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهره های شما را خوب بخاطر دارد، با جزئیات ...

حتم دارم ...

هنوز هم از شما میترسد؛ حتی با همان دست های بسته.

حتم دارم ...

هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد ...

نمی دانم فردا هواشناسی ها هوای تهران را چگونه گزارش خواهند کرد...

شاید خبرنگار واحد مرکزی در حالی که بغض گلویش را فشرده روی انتن برود و گزارش کند که توده ای هوای بهشتی در حال عبور از شهر است...

شاید ان یکی امد و گفت امروز شهر تهران به علت عبور۱۷۵ فرشته ی دست بسته استثنایا فاقد هر گونه الاینده ای ایست...

شاید آن یکی...

نمی دانم ...فقط تنها چیزی که می دانم این است که فردا شهر  به حرمت عبور قهرمانانم‌‌ پاک ترین شهر دنیاست



از میان پیام هایی که امروز در شبکه های اجتماعی خواندم

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۶
مهربانو مجیدی

زمانی که سریال شب های برره پخش میشد من از طرفداران پروپاقرصش بودم و از اینکه بعضی از مربیان و پدر و مادرها از بدآموزی های این سریال میگفتند اعصابم خورد میشد. همیشه با خودم میگفتم، خب این یک سریال است برای خنده، اگر به بچه هایشان درست سریال نگاه کردن را یاد بدهند آنها چیزهای بد فیلم را یاد نخواهند گرفت.

گذشت و گذشت و از آنجا که گذر پوست به دباغ خانه می افتد، آرمان کوچک ما همراه من و همسرم علاقمند به دیدن سریال شمعدانی یا به قول خود آرمان «هوشنگ» است.

تکرار کردن بعضی از جملات فیلم مثل«تبریک به من،تبریک به تو،تبریک به همه» توسط آرمان برایمان جالب و شیرین بود. اما وقتی در یکی از قسمت ها آرمان کتک زدن سعید به دزد ماشین عطا را دید، شروع کرد به لگد زدن به در و دیوار و اسباب بازی هایش و...(البته ناگفته نماند که در این میان من و پدرش هم بی نصیب نماندیم!!!!). هر چه از او میپرسیدم که چرا میزنی؟!جواب میداد سعید میزنه پس منم باید بزنم. حرف ها و نصیحت ها و توضیحات من درباره اینکه این فیلم است و او دزد بود و دعوا کار بدیست فایده ای نداشت.

واقعا بچه ها در سن آرمان خیلی تحت تاثیر محیط اطرافشان هستند و مدیریت رفتار فرزند در این سن واقعا سخت و گاهی طاقت فرسا میشود.


+تصویر پست آرمان سه ساله ی ماست. قابل توجه دوستی که به دیدن عکس آرمان علاقه نشان دادند. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۳
مهربانو مجیدی

این روزها تعداد آدم هایی که از پوچ بودن زندگی مینالد و مدام تف و لعنت به این زندگی میفرستند زیاد شده. و من مهم ترین دلیلش را همین شبکه های اجتماعی میدانم. گروه هایی که سرشار است از خبرهای ناامید کننده و اعصاب خورد کن. خبرهایی مثل مسموم بودن فلان ماده غذایی، یا تقلبی بودن بهمان ماده غذایی،یا سرطان زا بودن فلان لباس،یا خبرهایی اعم از اختلاس و گرانی و دزدی و دروغ و... که به سرعت هم دست به دست میشوند. خواندن روزانه یک عدد از این دست پیام ها کافیست تا شما به جرگه اعصاب خوردان متنفر از زندگی بپیوندید. معلوم است که اگر کسی نزدتان بیاید و از لحظه های شیرین زندگیش بگوید حوصله اتان سر میرود و با لبخندی بر چهره، ته دلتان بر سرش فریاد میزنید که برو بابا دلت خوشه.

اما امروز من با عکس العمل شما کاری ندارم و میخواهم از یکی‌از زیباترین لحظه های زندگیم بگویم.

سه سال پیش در چنین روزی خداوند بر من و همسرم منت گذاشت و آرمان را به ما هدیه داد.این سه سال با همه سختی ها و شیرینی هایش به سرعت برق و باد گذشت و من تنها لحظات شیرینش در خاطرم مانده. لحظاتی مثل اولین باری که او را در آغوش گرفتم،اولین باری به رویم خندید،اولین باری که لباسش را عوض کردم،اولین قدمهایش، اولین کلماتش، اولین باری او را به پارک سر کوچه بردم، اولین باری که انگشت اشاره ام را گرفت و کنارم قدم زد و لحظات زیادی در خاطرم مانده که سختی های زندگی را برایم پوچ و بیرنگ میکند.

حالا دغدغه های مهم زندگیم دیگر قیمت بنزین و اختلاس میلیاردی فلان وزیر و زندانی شدن فلان کارتونیست نیست، دغدغه مهم زندگی من اینست که آیا آرمان آنقدر که باید شاد هست، میتواند راحت انرژِی اش را تخلیه کند، برایش چه کاری بکنم تا خلاقیتش را بالا ببرد، چکار کنم تا یاد بگیرد دروغ نگوید و بداند دزدی چیز بدیست، چگونه به او بیاموزم که قانع باشد و طالب همه اسباب بازی های مغازه نباشد.

خدا را شکر میکنم به خاطر دغدغه هایم و فکر میکنم این دغدغه ها زندگی من و آرمان را شیرین تر هم میکند...

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۲
مهربانو مجیدی

پس از مهاجرت اجباری، از این خانه جدید به همه دوستانم سلام عرض میکنم. امیدوارم این خانه جدید مکانی امن شود برای دلنوشته هایم.

به عنوان پست اول شعری از خانم مریم ملک دار در نظر گرفته تا از همین آغاز سخن، علت کم نوشتن هایم را گفته باشم.


"وقتی آدم نمی نویسد

یا پر از حرف است

یا چیزی برای گفتن ندارد

پر از حرفم، اما چیزی برای گفتن ندارم."


به امید روزهایی شیرین در کنار هم...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۷
مهربانو مجیدی