پست آخر سالی
يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ق.ظ
بچه که بودیم جمعه ها صبح که مامانم لباس میشست، من و آبجیم زیر بند لباسا میدویدیم و تو عالم بازیمون تصور میکردیم داریم زیر بارون میدویم، آخه اون موقعها لباسشوییها خشککن نبود و دستای مامانم هم اونقدر جون نداشت که کامل آب لباسای شسته شده رو بگیره.
امروز که بازی کردن آرمان رو زیر بند لباسا میدیدم، یاد اون روزا افتادم و یادآوری این خاطره، باعث شد چند لحظه یادم بره که روز آخر سال وقت خراب شدن خشک کن لباسشویی نیست.
پینوشت بی ربط: نمیدونم چرا این روزا دلم هوس یه کارت تبریک نوروزی کرده که از طرف یه دوست برام ارسال شده باشه، پشتشم یکی از شعرهای بچگیمون باشه، مثل این:
مرغ و خروس و اردک. عید شما مبارک
یا این یکی:
هر روزتان نوروز . نوروزتان پیروز
۹۵/۰۱/۰۱