اگر نویسنده بودم
اگر نویسنده بودم میتوانستم در این مدت پست های زیادی آپ کنم.
میتوانستم از تجربه اولین رانندگیم بنویسم و بگویم تازه دارم همسرم را درک میکنم وقتی از بدی رانندگی بقیه مینالد.
یا میتوانستم از بازیکردن آرمان و رادمان پسر عمویش بنویسم و به این نتیجه برسم که ضرب المثل دوری و دوستی انگار در مورد کودکان هم حقیقت دارد.
یا حتی میتوانستم از ریشه کردن شاخه ی پوتوس بنویسم که ریشه اش در ظرف شیشه ای پیچ و تاب میخورد.
یا از اتفاقی که در بهداری محله امان افتاد بگویم و کمی خودم را آرام کنم.(این یکی حتما خواهم نوشت)
اما چه کنم، نویسنده نیستم و این موضوعات و هزاران موضوع کوچک و بزرگ دیگر برایم به سوژه ای برای نوشتن تبدیل میشود، اما خیلی زود از نوشتن منصرف میشوم، و این سوژه های بیچاره میمانند پس ذهنم و زیر خروارها خاک و خاطره مدفون میشوند.
برایم دعا کنید تا حال نوشتنم بهتر شود.
فکر کنم باید عذرخواهی هم بکنم، از دوستان و خوانندگان عزیزی که این مدت به وبلاگم سرزدند و مدام مجبور شدند تصویر جوجه های پست قبل را ببینند.
موفق باشید عزیزم ..
ولی ازت ی خواهش دارم حتما ازرانندگیت ی مطلب بنویس ..