مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

اگر نویسنده بودم

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ق.ظ

اگر نویسنده بودم میتوانستم در این مدت پست های زیادی آپ کنم.

میتوانستم از تجربه اولین رانندگیم بنویسم و بگویم تازه دارم همسرم را درک میکنم وقتی از بدی رانندگی بقیه مینالد.

یا میتوانستم از بازی‌کردن آرمان و رادمان پسر عمویش بنویسم و به این نتیجه برسم که ضرب المثل دوری و دوستی انگار در مورد کودکان هم حقیقت دارد.

یا حتی میتوانستم از ریشه کردن شاخه ی پوتوس بنویسم که ریشه اش در ظرف شیشه ای پیچ و تاب میخورد.

یا از اتفاقی که در بهداری محله امان افتاد بگویم‌ و کمی خودم را آرام کنم.(این یکی حتما خواهم نوشت)

اما چه کنم، نویسنده نیستم و این موضوعات و هزاران موضوع کوچک و بزرگ دیگر برایم به سوژه ای برای نوشتن تبدیل میشود، اما خیلی زود از نوشتن منصرف میشوم، و این سوژه های بیچاره می‌مانند پس ذهنم و زیر خروارها خاک و خاطره مدفون میشوند.

برایم دعا کنید تا حال نوشتنم بهتر شود.

فکر کنم باید عذرخواهی هم بکنم، از دوستان و خوانندگان عزیزی که این مدت به وبلاگم سرزدند و مدام مجبور شدند تصویر جوجه های پست قبل را ببینند.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۶
مهربانو مجیدی

نظرات  (۲)

سلام ...
موفق باشید عزیزم ..
ولی ازت ی خواهش دارم حتما ازرانندگیت ی مطلب بنویس ..


پاسخ:
سلام
حالا چرا رانندگی؟!
چشم، بهش فکر‌میکنم دوست جون
۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۹ یکی که همش بهت سر می زنه
سلام .سلام بر کسانی خسته گی را خسته کردند.پس خسته نباشید.اما من می گم بازم از ارمانت بنویس . چون هم حق به گردنت داره .هم جای دوری نمی ره.ممکنه حالا توان درک و قدر دانی ان را نداشته باشه .ولی اینده ی نه چندان دور زمینه رشد او خواهد بود.
پاسخ:
چشم سعی خودم رو میکنم
ممنون از پیشنهادتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی