آب رفتن آرزوهایم
زمانی بود که آرزو داشتم عجایب هفتگانه جهان را ببینم. فکر میکردم کسی که میتواند اهرام مصر یا آبشار نیاگارا یا دیوار چین را از نزدیک ببیند خوشبختترین آدمهاست. با خودم میگفتم تعداد آدمهایی که این مکانها را دیده اند خیلی زیادند و من هم حتما روزی یکی از آنها خواهم بود.
زمان گذشت و کمی بزرگتر شدم و برخی مسائل، مثل مسائل مالی و سیاسی و فرهنگی برایم روشنتر شد و فهمیدم برای رسیدن به این آرزوها باید چالشهای زیادی را پشت سر بگذارم و بزرگترین چالش مساله هزینه است، بعد گفتم برفرض که هزینه اش هم جور شد گرفتن ویزا برای همهی این کشورها آسان نیست، تازه تا وقتی مجرد بودم، سفر خارج از کشور آن هم تنها اصلا معنی نداشت. پس چه باید میکردم؟
خب مساله را کمی میهنپرستانه کردم و گفتم وقتی کشور خودت این همه جاهای دیدنی دارد چه معنی دارد آرزویت دیدن عجایب جهان باشد؟! آرزویم تقلیل پیدا کرد و حالا فکر میکردم روزی که همهی استان های ایران ، حداقل یک شهر از هر استان، را دیده باشم آن روز میتوانم با خیال راحت برای دیدن عجایب هفتگانه نقشه بکشم.
در همین اندیشه ها بودم که از تجرد خارج شده و وارد دنیای متاهلها شدم. دغدغه های زندگی متاهلی و همچنان مسائل مالی و همینطور به دنیا آمدن آرمان آنقدر مرا مشغول خود کرد که همه چیز از خاطرم رفت.
تا اینکه مدتی پیش، پس از چند ماه که نتوانسته بودیم حتی تا کاشان برویم، از روی پل خیابان کارگر عبور کرده و از شهر خارج شدیم. ناگهان احساس شعف عجیبی به من دست داد، انگار به یک رویای بزرگ دست پیدا کرده ام، همان موقع بود که آرزوی نوحوانی به خاطرم آمد و با خودم گفتم، چرخ زندگی را میبینی؟! تو که آرزویت دیدن عجایب هفتگانه جهان بود حالا باید بعد از خارج شدن از شهرت، آن هم پس از چند ماه، اینگونه ذوق کنی....
باور کن
اهل سفری امیدوارم یه روز ایرانگرد بزرگی بشی