امان از دلِ...
دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۲ ق.ظ
بخاطر علاقهای که آرمان سالهای قبل نسبت به نمایشگاه نوشآباد نشان داده بود امسال هم بردیمش. اما انگار امسال برایش تفاوتهایی داشت. با اینکه میدانست تمام آن مثلا جسدها و اسبهای تیر خورده مجسمه و غیر واقعی هستند اما در هر قدم میگفت «میترسم، آدم بدها خیلی بدجنسند، دستمو ول نکنی»
هر جور بود قسمتهای مختلف نمایشگاه را پشت سر گذاشتیم، اما به خرابههای شام که رسیدیم آرمان دیگر طاقت نیاورد و چشمانش را بست و با عجله خارج شد.
با خودم گفتم اینها که مجسمه بودند و غیر واقعی طاقت کودک دلبندِ من طاق شد، امان از دلِ...!!!
۹۶/۰۷/۱۰