مادرانه
يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۲۳ ق.ظ
اون روز که اعصابم از دست بچهها خورد شدهبود و داشتم واسه مادرم تعریف میکردم که بهار وقتی با پدرش یا با بچههاس چیزیش نیست ولی تا منو میبینه شروع میکنه به بهانهگیری، لبخندی رو لباش نشست و یه نگاه خاصی بهم کرد و گفت بزرگ هم بشه همینه، بچه غم و غصهاش واسه مادرشه.
یهو بغض گلومو گرفت و یاد تمام لحظههای حساس و غمانگیز زندگیم افتادم که آغوش مادرم پناه دل غمزدهام بود.
خدایا ممنون بخاطر این نعمتی که واسه آدمیزاد قرار دادی. امیدوارم همه اونایی که دلشون غم داره سایه مادر بالاسرشون باشه و اگه نیست، هیچ وقت دلشون غصهدار نشه انشالله.
۹۶/۰۹/۱۲