دنیای کودکانه ی من
نمیدانم چرا دیدن برنامه کودک حالم را اینقدر خوب میکند. وقتی میبینم عمو پورنگ آن وسط بالا و پایین میپرد و شعر میخواند و بچه ها هم دست میزنند و همراهیش میکنند یک جوری ذوق میکنم که اشکم در می آید. یا وقتی میبینم چند آدم گنده صدایشان را نازک میکنند و برای بچه ها قصه تعریف میکنند، بغض راه گلویم را می بندد. شاید خنده دار باشد اما بیشتر اوقات پای برنامه های کودک از ذوق و خوشحالی گریه میکنم.
یا اگر ببینم دختر بچه یا پسربچه ای پنج شش ساله یک کتاب را دست گرفته و با زبان کودکانه خود، در حال تعریف کردن داستان تخیلی خود، با توجه به عکس های کتاب است، دلم میخواهد همان جا آن بچه شیرین را در آغوشم بگیرم و غرق بوسه اش کنم.
اصلا دنیای کودکانه مرا سرحال میکند. گاهی احساس میکنم خودم هم به آن دنیا تعلق دارم و وقتی میبینم بچه ها شاد و خوشحال هستند دلم غنج میرود از خوشحالیشان.
به تازگی سایت خانم مرجان فولادوند را پیدا کرده ام. همان خانم فولادوندی که به برنامه خندوانه دعوت شد و با تخیلی که ساخت اشکمان را درآورد. پستی هم برای آن قسمت خندوانه در وبلاگ قبلیم نوشته بودم، که بخاطر مشکل بلاگفا از دستش دادم.
حالا با پیدا کردن این سایت کار هر روزم این شده که به سایت ایشان سربزنم و داستان های کودکانه اشان را بخوانم و از ذوق و شوق بمیرم!!!!
پینوشت1: برای دیدن آن قسمت تخیل سازی خانم فولادوند در خندوانه اینجا را کلیک کنید.
پینوشت2: سایت خانم فولادوند هم اینجاست.