پای تلوزیون دراز کشیده بودیم و سریال های ماه رمضان را نگاه میکردیم. در دلمان استرس داشتیم که مشق فردا را بنویسیم یا نه. در هول و ولا بودیم که بالاخره فردا میتوانیم لباس جدیدمان را بپوشیم یا هنوز هم باید صبر کنیم. مادر اما در حال آماده کردن سحری بود و میگفت فوقش فردا ناهار غذا را خواهیم خورد. پدر هم هر بار وارد اتاق میشد میپرسید اعلام نکردن؟!و ما بچه ها افسرده و پر از استرس میگفتیم نه هنوز...
که ناگهان پخش سریال متوقف میشد و به جای آن نماهنگی با این صدا پخش میشد:
الله اکبر،الله اکبر، ولله الحمد، الله اکبر علی ما هدانا...
و بعد از آن هم این سرود را میگذاشتند:
عید آمد و عید آمد
آن عید سعید آمد...
آری عید فطرهای بچگی ما اینگونه بود، پر از استرس و هیجان. نمیدانم چرا چند سالیست همه چیز طبق تقویم پیش میرود، آرام و بدون ذره ای هیجان...