یادم است که زمانی که تازه با اینترنت آشنا شده بودم، یعنی نزدیک به پانزده سال پیش، به دوستانم گفتم من در آینده هیچ چیز از دنیا نمیخواهم به جز:
یک اتاق که بتوانم در آن دراز بکشم، یک در دو هم کافیست،
یک کامپیوتر، آن موقعها گوشی هوشمند نبود البته،
و یک اینترنت نامحدود.
همین.
به دوستانم میگفتم اگر اینها را داشته باشم اصلا از آن اتاق کذایی بیرون نمیآیم و شبانه روزم را تا پایان عمر در همان اتاق سپری میکنم و از زندگی اینچنینیم لذت میبرم.
تصورم این بود که اینترنت نامحدود همه چیز را جبران میکند. فکرمیکردم در اینترنت به منبع لایزال کتابها وصلم، میتوانم هر مدل دوستی خواستم پیدا کنم و در هر زمینهای که دوست داشتم با آنها بحث کنم، میتوانم فیلم و عکس از همه جای دنیا حتی به صورت زنده ببینم، حتی به سفارش غذای اینترنتی هم فکر کرده بودم.
ازخدا ممنونم که آرزویم را برآورده نکرد. حالا با اینکه اینترنت دارم، سر و کله زدن و بازی کردن با بچه ها را دارم، هر روز یا یک روز در میان از خانه بیرون میرویم، اما با همه اینها زمانهای زیادی دلم پر میکشد برای رفتن به باغ و بستان و کوه و دشت.
خودمان را هم بکشیم، در تکنولوژی غرق هم شویم، اما ته تهش این طبیعت است که با آغوش سبز و گرمش آرامش را مهمان دلهایمان میکند.