مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شانس» ثبت شده است

این روزا از فروشگاه که برمیگردی میبینی روی اغلب بسته‌بندی‌ها یک کد قرعه کشی گذاشتن تا ارسال کنیم و جایزه بگیریم، زیر همه هم نوشته شده تا زمان قرعه کشی بسته را نزد خود نگه دارید. حالا زمان قرعه‌کشی کیه خدا میدونه. میگم خدا میدونه چون خودشونم نمیدونن کی میخان قرعه‌کشی کنن.

اینجاست که باید تو خونه‌ی هرکدوممون یه جایی باشه برای نگهداری این بسته‌های ارزشمند و البته منتظر قرعه‌کشی.

حالا تصور کن به یه بنده خدایی زنگ میزنن و میگن شما تو قرعه‌کشی محصولات ما اسمتون در اومده، لطفا بسته‌ی محصول رو دم دست بذارین تا ما بیایم ببینیم(البته شاید دقیق این دیالوگ رو هم نگن ها. یه چیزی تو همین مایه‌ها)

خب اون بنده خدا چیکار میکنه؟!میره وسط اون همه بسته و دونه به دونه و رقم به رقم اون کدها رو میخونه و متاسفانه چیزی پیدا نمیکنه. آه از نهادش بلند میشه، چون یاد اون روزی میفته که خلاقیتش گل کرده بود و تصمیم گرفته بود با اون بسته‌بندی واسه بچش عروسک درست کنه. عروسک چی شده بود؟!خب بچه یخورده باهاش بازی کرده بود و بعدم انداخته بودنش تو زباله‌های خشک و رفته بود دم در.

بابام همیشه میگه روزی دست خداست، بعضیا درشت روزین و بعضی هم روزیشون کمه. اونی که روزیش کمه خودش رو به در و دیوار هم بزنه روزیش فرقی نمیکنه.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۶:۱۰
مهربانو مجیدی
فیلم match point یا امتیاز نهایی از وودی آلن را چند روز پیش دیدم و همین که فیلم از وودی آلن است کافیست تا فکرت را چند روزی درگیر کند و لحظه های بیکاریت به آن فکر کنی.
داستان درباره مرد جوانی است که با دختر یکی از ثروتمندان شهر ازدواج میکند و بعد از این ازدواج خود نیز به ثروت و مقام بالایی میرسد. یک روز به طور کاملا اتفاقی عشقی قدیمی را میبیند و رابطه ای پنهانی شکل میگیرد. معشوقه باردار میشود و مرد جوان سردرگم میشود. عاشق همسرش نیست و هر لحظه ای که با معشوقه بوده برایش پر از احساس بوده اما نمیتواند آن مقام و ثروت را رها کند و با معشوقه اش زندگی کند، حالا با وجود این بچه کار برایش سخت تر هم میشود. 
مرد جوان پس از چالشی سخت تصمیمش را میگیرد. با معشوقه رأس ساعتی قرار میگذارد. تفنگی برمیدارد و به خانه پیرزنی که در همسایگی خانه معشوقه زندگی می‌کند  میرود، او را میکشد و طلاهایش را برمیدارد و چنان صحنه سازی میکند که انگار دزدی وارد خانه شده. بعد پشت در منتظر میماند. به محض اینکه در آسانسور باز میشود شلیک میکند و بدون معطلی دختری را که دیوانه وار دوستش داشت میکشد. کنار روخانه میرود و همه ی طلاهایی که از خانه پیرزن برداشته بود داخل رودخانه میریزد به جز حلقه ازدواج پیرزن که بر اثر غفلت مرد جوان روی سکوی کنار رودخانه میماند.
پلیس ها جستجو را شروع میکنند و از روی دفترچه خاطرات معشوقه متوجه همه قضایا می‌شوند و تقریبا مطمئن میشوند که این قتل صحنه سازی بوده و کار آن مرد جوان است. اما شب بعد از قتل، در همان خیابان بک پیرزن دیگر هم کشته شده و طلاهایش به سرقت رفته و سارق دستگیر می‌شود. در جیب سارق انگشتر پیرزن اول هم مشاهده می‌شود پس قاتل پیرزن اول هم همین شخص است و دختر جوان هم چون در زمان بدی وارد ساختمان شده قاتل به او هم شلیک کرده و پرونده بسته میشود.
کل فیلم همین است. حالا تصور کنید که اگر آن حلقه هم مثل بقیه طلاها به رودخانه میرفت زندگی مرد جوان چگونه پیش می‌رفت. درست مثل بازی تنیس در لحظه ای که توپ روی تورمیماند و اینکه توپ در کدام طرف تور روی زمین بیافتد برنده‌ی بازی را مشخص میکند.
فیلم می‌خواهد بگوید تمام زندگی بر پایه ی شانس است. البته ما در دین خود نامش را حکمت یا قسمت میگذاریم اما تمام اتفاقاتی که قسمت نمیشود بخاطر خوش شانسی یا بدشانسی است.
جایی از داستان مرد جوان میگوید ترجیح میدهم شانس خوبی داشته باشم تا اینکه مرد خوبی باشم.
با خودم فکر میکنم دعای خوبیست در حق عزیزانمان. امیدوارم شانس خوبی داشته باشید.
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۵
مهربانو مجیدی