مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رت باتلر» ثبت شده است

صحنه آخر کتاب بربادرفته ی مارگارت میچل و همینطور فیلمش، خیلی وقتها جلوی چشمانم است. آن صحنه ای که رت باتلر از سرکشی های بیش از حد اسکارلت خسته میشود و پس از کشمکشی طولانی با خود بالاخره یک روز وسط راه پله های خانه بزرگشان با او خداحافظی میکند و او را برای همیشه تنها میگذارد.

اسکارلت محزون و بهت زده به دور شدن عشقش مینگریست، عشقی که سالها در کنارش بود و او سعی در کتمانش داشت.

احساس آن لحظه ی اسکارلت را خیلی از ماها تجربه کرده ایم. اینکه چیزی یا کسی را بسیار زیاد دوست داشته ایم اما هیچگاه این عشق را جدی نگرفته ایم و چشمانمان را به رویش بسته ایم، همیشه علاقه و احساسمان خرج کس دیگر یا چیزی دیگر میکردیم تا اینکه روزی، به هزار و یک دلیل مجبور شدیم از عشق واقعیمان جدا شویم.

تازه آن موقع است که میفهمیم عشق واقعی را نباید کتمان میکردیم و نباید راحت از کنارش میگذشتیم. اما دیگر دیر شده و حتی اگر تمام نیرویمان را در صدایمان بریزیم و علاقمندیمان را فریاد بزنیم و بخواهیم زمان را به عقب برگردانیم اثری نخواهد داشت. مثل اسکارلت که هنوز هم روی راه پله ها ایستاده و فریاد میزند:"رت، رت،..." اما میداند که دیگر برای ابراز علاقه خیلی دیر شده...

عشقمان را به کسی که دوستش داریم انکار نکنیم، ابراز کنیم و هر روز و هر لحظه از این عشق لذت ببریم،  شاید آن روز جدایی ناگهان و سرزده از راه رسید.

بعد نوشت: نمیدانم چرا اسم نویسنده‌ی برباد رفته را جین آستین نوشته بودم، آنقدر مطمئن بودم که حتی ذره ای تامل و دقت نکردم، اما حالا به لطف یکی از خوانندگان با دقتم متوجه اشتباهم شدم. از بقیه دوستانم به خاطر این اشتباه عذرخواهی میکنم.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۳
مهربانو مجیدی