مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغیر در گذر زمان» ثبت شده است

نوجوانی است و دیوانگی هایش. یادم هست که همیشه دوست داشتم یک اتفاق مهیج در زندگیم بیافتد. اتفاقی که زندگی‌ام را به طور کل زیر و رو کند. وقت‌های بی‌حوصلگی مینشستم و به شخصیت‌های کارتونی فکر میکردم. حنا، نل، جودی ابوت و بقیه و با خودم میگفتم این‌ها چقدر زندگیشان بالا و پایین دارد و چقدر همه چیزشان پر از استرس و هیجان است. خوش بحالشان که هر هفته یک اتفاق جدید در زندگیشان می‌افتد، چقدر خوشبختند که زندگیشان مثل زندگی ما اینقدر تکراری و پر از روزمرگی نیست.

گاهی کار به‌جایی می‌کشید که آرزو می‌کردم زلرله‌ای سیلی چیزی بیاید تا همه اعضای خانواده از هم جدا شویم و من در نهایت بدبختی به دنبال خانواده ام بگردم و در حالیکه در بدبختی غوطه میخورم احساس خوشبختی کنم بخاطر بوجود آمدن هیجان و تنوع در زندگیم. یا گاهی با خودم میگفتم کاش یکی سر راه مدرسه جلویم را بگیرد و بگوید تو دختر آن خانواده نیستی و پدر و مادرت دربدر دنبالت می‌گردند و من همانجا برگردم به خانه و زار زار گریه کنم و از مادرم بخواهم که همه حقیقت را به من بگوید.

می‌بینید، وقتی میگویم نوجوانیست و دیوانگی‌هایش پربیراه نگفته ام.

حالا اما، عقب افتادن یک قسط، بالا رفتن دمای بدن آرمان، ترس نرسیدن نذری اربعین به همه دوستان و فامیل، دختر یا پسر بودن برادرزاده جدیدی که در راه است، و خیلی مسائل پیش پا افتاده‌تر  دیگر چنان ولوله ای در دلم به پا میکند که....

خیلی وقت‌ها با خودم فکر میکنم که زندگی چقدر ما آدم ها را تغییر می‌دهد.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۱
مهربانو مجیدی