مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتخابات» ثبت شده است

کاش کمی جنبه‌ی باخت داشتیم. 

نمیدانم فقط در فرهنگ ماست یا همه‌جای جهان این‌گونه آدم‌ها پیدا می‌شوند که نمیتوانند باخت خود را قبول کنند و زمین و زمان را در عدم موفقیتشان مقصر می‌دانند.

نمونه بارزش همین بازی‌های فوتبال است. تیم بازنده تمام سعیش را می‌کند تا برد حریف را به داوری و دست‌های پشت پرده و غیره نسبت بدهد و آنقدر سند و مدرک برای حرف‌هایش جور می‌کند تا شادی طرفداران تیم حریف را از زهرمار برایشان تلخ‌تر کند.

یا مثلا همیشه دیده‌ایم که بعد از درآمدن اسم یکی از کاندیدهای ریاست جمهوری از صندوق رای، طرفداران کاندید بازنده آنقدر خبرسازی می‌کنند تا خوشحالی طرفداران نامزد برنده را تا آنجایی که می‌توانند کوتاه‌تر کنند.

آنقدر از دست‌های پشت پرده گفته‌اند که دیگر اعتمادمان را به همه چیز از دست داده‌ایم.

و حالا، بعد از این همه خندیدن و حتی گریستن به استندآپ‌های کمدین‌های خنداننده‌شو، مجید افشاری که خودم از طرفدارانش هستم، یک استوری میگذارد و باعث میشود باز هم ناامید شوم. آن هم بعد از آن همه اعتمادی که به خود رامبدجوان و تیم خندوانه داشتم.

لااقل میتوانم بگویم در این مورد مقصر خودم هستم. باید اینستاگرام رفتنم را کم کنم. مگر چند نفر ساعت یک بعد از نیمه شب استوری مجیدافشاری را خوانده اند؟!!




علت کم بودنم همین اینستاگرام خبیث است، و البته فیلم دیدن بیشتر و کتاب‌های نخوانده‌ای که باید می‌خواندمشان.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۶
مهربانو مجیدی

گُله به گُله ی دیوار پذیرایی خط خطی بود. با خودم گفتم حالا که فرشا رو فرستادیم قالیشویی فرصت خوبیه که دیوارا رو تمیز کنم. دست به کار شدم و آرمانم کمکم میکرد. چطور؟! خب پرده رو کنار میزد یا میز رو جابجا میکرد یا پشت مبل رو نشانم میداد و میگفت مامان اینجا رو هم خط کشیدم.

تمیز کردن رد خودکار از روی دیوار سنگی سخته، وقتی بخوای جواب سوالای پی در پی آرمانم حین تمیزکاری بدی کار دشوارترم میشه.

همینطور که مشغول بودم دیدم مدتی گذشته و خبری از آرمان نیست منم خوشحال و با آرامش بیشتر به کارم ادامه دادم. داشتم به پیام دوستم فکر میکردم که ازم خواسته بود به لیست امید رای بدم. با خودم میگفتم چه خوبه که هنوز تو این مملکت امیدی هست که براش لیست تشکیل بدن و از همه بخوان امیدوار باشن. امیدوار باشن به بهتر شدن اوضاع و مشارکت کنن برای این بهتر شدن.

خب فکرت که مشغول باشه نمیفهمی چطور کارت تموم میشه. خسته و کوفته و البته خوشحال از اینکه یه مرحله دیگه از خونه تکونی رو تمام کردم، بند و بساطم رو جمع کردم و رفتم سمت آشپزخونه.

آرمان که تمام این مدت تو آشپزخونه بود سمتم دوید و رنگ انگشتی هاش رو که دیروز بعد از اتاق تکونی از پشت کمد درآمده و تو قفسه کمد بود نشونم داد و گفت: مامان رنگام پیدا شد. بعدم به دیوار آشپزخونه اشاره کرد و اثر هنریش رو نشانم داد و گفت: نقاشیم قشنگه؟!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۲
مهربانو مجیدی