مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

بازنشستگی

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۰ ق.ظ

دم باجه فروش بایط ایستاده بودم که متصدی فروش بلیط گفت:اون پیرمرد هم با شماست. مسیر انگشت اشاره اش را دنبال کردم و دیدم که تو را نشانم میدهد. از اینکه لفظ پیرمرد را برایت به کار برد قلبم ناگهان فشرده شد. تو، اولین مرد زندگی من، کسی که پشتوانه من در تمام تصمیمات مهم بودی، کسی بعد از یک مریضی سخت خدا دوباره تو را به ما هدیه داد،کی اینقدر سنت بالا رفت که من متوجه نشدم. چه زمانی تعداد موهای سفیدت بیشتر از موهای سیاهت شد؟! کی قدمهایت موقع راه رفتن اینقدر سست شد؟!کی مجبور شدی از سمعک استفاده کنی؟! چرا من این تغییرات را متوجه نشدم؟!

امروز که با مادر حرف میزدم میگفت برای انجام کارهای بازنشستگیت رفته ای. بازنشستگی؟!بازنشستگی که مدت ها منتظرش بودم تا بلکه پس از آن کمی استراحت کنی‌حالا فرارسیده بود، ولی من چرا دوباره قلبم فشرده شد؟! 

دردناک است استفاده از کلمات پیرمرد و بازنشسته برای پدر، سخت است که ببینی قرص‌های‌ فشار خون و قند و چربی به قفسه داروهای خانه پدری اضافه شده، درد دارد ببینی پدر و مادرت مجبورند از سمعک و عینک استفاده کنند.

هر چه فکر میکنم میبینم پدرم برای من همان پدر سال های نوجوانیست. همان پدری که سحرهای‌ماه رمضان با او به مسجد ابولولو میرفتم، همان پدری که با موتور قرمز رنگش‌مرا به مدرسه و بعد از آن به محل کارم میرساند، همان پدری که با افتخار میگفتم شغلش کارگر است، همان پدری که وقتی دید من از قبول شدن در شهری دور ناراحتم برای قرص کردن دلم گفت که همه به آن شهر مهاجرت میکنیم تا درست تمام شود.

این پدر برای من هیچ وقت پیر نمیشود.

پدر جان!حالا که به سن شصت سالگی رسیده ای نمیدانم بازنشستگیت را تبریک بگویم یانه؟! چون میدانم حتی اگر قوانین بگویند بازنشسته ای، تو خودت را همچنان در قبال ما مسئول میدانی و خود را بازنشسته نمیدانی. میدانم هنوز هم هر سحر طبق عادت سی ساله از خواب برخواهی خواست و سرکار خواهی رفت. بازنشستگی و استراحت پس از ان برای تو نیست،میدانم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۲

نظرات  (۱۰)

http://bidgoly.mihanblog.com/
پاسخ:
سلام
بسیار عالی
با سلام و ارزوی قبولی طاعات.خداوند در این ماه رحمت بابای عزیز شما را سلامت بدارد.بی شک دوران بازنشستگی ،دوران ارامی خواهد بود.به شرط انکه در زمان اشتغال دو نکته مهم رعایت شده باشد. اول انکه وجدان کاری در وجود انسان نهادینه شده باشد.دوم انکه با ارباب و رجوع حسن خلق حرف اول را زده باشد. وبه تحقیق این دو نکته اساسی در وجود بابای زحمت کش شما بوده، وحالا ارامشی که در ای دوران حس می کند نشات گرفته از ان دو نکته اساسی است.اگر باور نداری از خودش سوال کن.بیش از پیش قدر دان زحمات پدر باشید.
پاسخ:
سلام
خدا کنه بتونم قدردان زحماتش باشم...
۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۵ بچه سر محله
سلام
........................
زندگی هم مانند طبیعت چهار فصل دارد
چه بخواهی چه نخواهی به فصل پاییز و زمستانش هم می رسی .
اون وقته که کم کم از ایینه بیزار می شی
مو ها سفید
دندان ها ریخته و نا مرتب
چین ها بر صورت و پیشانی
خستگی مفرط و........
............................................
رسیدن به شصت سالگی و با زنشسته شدن
یک مرتبه ادمو پیر می کنه
هر سال ادم به اندازه پنج سال پیر میشه
و کاریکاتوری از جوانی بر چهره اش می مونه
.................................................
من وقتی فهمیدم پیر شدم که ......
توی قطار مترو سوار شدم دو سال پیش .
یه ساک هم دستم بود یه دستم را میله بالای سرم گرفته بودم .
بعد از چند دقیقه یه جوون بلند شد و گفت .
حاج اقا بیایید جای من روی صندلی بنشینید
تشکر کردم و نشستم
ولی خیس عرق شدم شدم و با خود گفتم
فلانی دیگه پیر شدی پیر حواست را جمع کن .
.......................................
پارسال تو سرمای زمستون برای دیدن یه مریض رفته بودم تبریز

تو یه قهوه خونه وسط راه ساک و پول و همه چیزم را دزدیدند همراه کاپشنم
خودم موندم و یه لباس معمولی و یه جیب خالی و یه شکم گشنه تو یه شهر غریب
...........................
تو ترمینال تبریز نشسته بودم و دو هزار و پونصد تو من پول ته جیبم را می شمردم
با حالی پریشان و در مانده
یه دختر به من نردیک شد و با زبون ترکی به من گفت .
چرا اینقدر افسرده و مستاصل هستید
ماوقع را گفتم
هر چه اصرار کرد کمکم کنه قبول نکردم
و فهمیدم که پیر شده ام و زود در برابر حوادث جا خالی میکنم
خلاصه
در جوانی به خود همی گفتم .......شیر شیر است گر چه پیر بود
چون به پیری رسیدمی گفتم ..............پیر پیر است گر چه شیر بود .

پاسخ:
ممنون از کامنت زیبا پر و پیمونتون...
برای بچه ها واقعا سخته شاهد پیر شدن تدریجی پدر و مادرشون باشن هر چند از تقدیر گریزی نیست.
سلام
پاسخ:
سلام
حس تلخش آزارم میده. حسی که سالهاست درون قلبمه. حس درد! درد از دست دادنشون!
وحشتناکه! وحشتناک!...
پاسخ:
خیر مقدم
بله خیلی دردناکه
ایشالا سایه پدر و مادرها همیشه بالا سرمون باشه...
۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۳ فصل الخطاب
سلام
چه گویم که ناگفتنش بهتر ست......................
پاسخ:
سلام
😔😔
۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۹ نیایش صدرزاده
مهم اینه که پدر همیشه برای دخترش "پدر" باقی میمونه...  هیچ وقت نه بازنشسته میشه و نه پیرمرد... 
+لینک شدید
پاسخ:
خوش اومدین به خونه من
کاملا موافقم(^_^)


ننه عذرا و بابامسلم هر دو به پیری رسیدند اما خدا می دونه من هر وقت ناامید می شدم یا دلم خیلی می گرفت می رفتم کنارشون می نشستم خیلی وقتا اصن حرفی از ناراحتی خودم نمی زدم ولی همین که نگاشون می کردم آروم می شدم.

__________________________________

یه وقتایی ننه عذرا می رفت پیش همسایه ها می اومد می گفت فلانی چی گفته و چقد پس انداز داره و ... بابامسلم می گفت پاشو یه پر چایی دم کن یکی برای خودت بریز یکی ام بده دست من، ما هم خدایی داریم غصه نخور.
پاسخ:
روح پدر و مادر عزیزت شاد!...

مهربانوجان سلام!

پست بعدی رو نمی نویسی؟ شصتاد بار اومدم سر زدم خبری نیست چرا؟

(شکلک آدم طلبکار)
پاسخ:
فدات😃
در حال ویراستاریم
تلخ ترین تجربه ای که تا حالا داشتم دیدن پیر شدن پدر و مادرم بوده..و ترس از دست دادنشون..حالم خیلی گرفته ست..خییییلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی