اول مهر ماها، اول مهر اینا
تو هفته آخر تابستون هر بچه مدرسهای رو دیدم بهش گفتم خوشحالی داره مدرسهها باز میشه،نه؟!و با قیافهی عبوس و درهم بچهه روبرو شدم. همشون بلااستثنا غصهدار بودن، حتی اونایی که موقع تعطیلی مدرسه از ناراحتی زیاد گریه کرده بودن.
خب بچههای نسل جدید بایدم از تموم شدن تابستون ناراحت بشن. وقتی هر روز با خیال راحت تا لنگ ظهر خوابیدن، موقع بیداریشونم یا با تبلتشون بازی میکردن یا توی اینترنت میچرخیدن، و بیشترین سختیای که تحمل کردن چند جلسه کلاس تابستونی بوده که تو طول هفته مجبور بودن برن. خب ناراحتیم داره تموم شدن این خوشیا.
اگه این بچهها هم توی تابستون مثل بقیهی سال هر روز صبح زود از خواب بیدار میشدن و مشغول قالیبافی میشدن تا عصر زودتر سهمیهاشون تموم بشه و برن تو کوچه بازی کنن، اگه مجبور بودن برن پیش پدرشون شاگردی کنن یا اینکه برن خونه همسایه و پیش یه اوسّای بداخلاق و بدعنق مشغول قالیبافی بشن، اگه از تعطیلات تابستون هیچ روز تعطیلی به جز جمعه ها نداشتن، دیگه از این ناراحتیا خبری نبود و حتما مثل ما از خوشحالی تو پوست خودشون نمیگنجیدن.
ماها کل تعطیلات تابستونمون خلاصه میشد تو همون سه چهار روز آخر شهریور که بار و بنه رو میبستیم و عازم آقاعلی عباس میشدیم.تو اون چند روز اینقدر بهمون خوش میگذشت که کل سختیه تابستون یادمون میرفت. صبح جمعهای که قرار بود برگردیم همهی بچه ها بغض داشتیم اما همین که میدونستیم قراره بریم مدرسه از ناراحتیامون کم میشد.
تابستون و اول مهر ماها، با مال اینا خیلی فرق میکنه، خییییلی(به سبک برنامهی خندوانه).