مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

شیشه‌پاک‌کن لعنتی

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ

مطابق آخر هفته های دیگر شیشه پاک کن را برداشتم تا گردگیری و پاک کردن شیشه ها را انجام بدهم. نمیدانم بوی شیشه پاک‌کن با چه عطری همراه شده بود که ناگهان به آن سال و به آن اداره کشیده شدم. همان شرکتی که هزاران خاطره‌ی تلخ از را به زندگیم افزوده بود. شیشه‌ها را پاک می‌کردم و یکی یکی خاطره ها را مرور میکردم و عذاب می‌کشیدم.

ار یادآوری آن خاطرات خسته شدم و نگاهی به محلول شیشه پاک‌کن انداختم.تصمیم گرفتم از شرش خلاص شوم، شاید با ابن کار میخواستم از شر آن خاطره‌ها هم خلاص شوم. بنابراین هر جای مسطحی در منزل بود با محلول خیس خیسش میکردم و دستمال می‌کشیدم. همه‌ی خانه پر از عطر آن شرکت لعنتی بود اما خوشحال بودم که محلول تمام شده، ظرفش را در پلاستیک زباله های خشک ریختم و درب و پنجره‌ها را باز کردم.

پنج دقیقه بعد همسرم وارد شد. رفته بود خرید. در میان وسایلی که در دستش بود سه ظرف شیشه پاک‌کن دیدم. قلبم فشرده شد، وقتی اسم و رنگ شیشه پاک‌کن های جدید را دیدم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۰۴
مهربانو مجیدی

نظرات  (۱)

سلام خانم مهر بانو
............
متن خیلی زیبایی است
تداعی معانی جالبی بود بین بوی شیشه پاک گن و خاطرات تلخ گذشته .
و جالب تر غافل گیری بعدی !!!!!!
.............
موفق باشید
پاسخ:
سلام
ممنون از حسن نظرتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی