مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

آدمی در گذر زمان

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ

نوجوانی است و دیوانگی هایش. یادم هست که همیشه دوست داشتم یک اتفاق مهیج در زندگیم بیافتد. اتفاقی که زندگی‌ام را به طور کل زیر و رو کند. وقت‌های بی‌حوصلگی مینشستم و به شخصیت‌های کارتونی فکر میکردم. حنا، نل، جودی ابوت و بقیه و با خودم میگفتم این‌ها چقدر زندگیشان بالا و پایین دارد و چقدر همه چیزشان پر از استرس و هیجان است. خوش بحالشان که هر هفته یک اتفاق جدید در زندگیشان می‌افتد، چقدر خوشبختند که زندگیشان مثل زندگی ما اینقدر تکراری و پر از روزمرگی نیست.

گاهی کار به‌جایی می‌کشید که آرزو می‌کردم زلرله‌ای سیلی چیزی بیاید تا همه اعضای خانواده از هم جدا شویم و من در نهایت بدبختی به دنبال خانواده ام بگردم و در حالیکه در بدبختی غوطه میخورم احساس خوشبختی کنم بخاطر بوجود آمدن هیجان و تنوع در زندگیم. یا گاهی با خودم میگفتم کاش یکی سر راه مدرسه جلویم را بگیرد و بگوید تو دختر آن خانواده نیستی و پدر و مادرت دربدر دنبالت می‌گردند و من همانجا برگردم به خانه و زار زار گریه کنم و از مادرم بخواهم که همه حقیقت را به من بگوید.

می‌بینید، وقتی میگویم نوجوانیست و دیوانگی‌هایش پربیراه نگفته ام.

حالا اما، عقب افتادن یک قسط، بالا رفتن دمای بدن آرمان، ترس نرسیدن نذری اربعین به همه دوستان و فامیل، دختر یا پسر بودن برادرزاده جدیدی که در راه است، و خیلی مسائل پیش پا افتاده‌تر  دیگر چنان ولوله ای در دلم به پا میکند که....

خیلی وقت‌ها با خودم فکر میکنم که زندگی چقدر ما آدم ها را تغییر می‌دهد.

نظرات  (۴)

واقعا؟
اما روح من  از درد گریزانه
کم طاقتیم به گمونم کتابای که جدیدن میخونم همش به خودم میگم واه چقد شبیه روزمرگی های ادم های معمولیه اما باور کن به چندمین چاپش رسیده
الهی که
کنار ارمانت قشنگ ترین لحظه ها رو داشته باشی بی هیچ دغدغه ای

پاسخ:
بله واقعا(⌒▽⌒)
البته اون مال نوجوونیم بودها، فکر میکنم تحت ناثیر کارتونایی بود که میدیدم، وگرنه الان برای خودم هم جای تعجب داره که چجوری اونجوری بودم


یکی از دوستان که از نوجوونی فعالیت های متعدد فرهنگی و جهادی داشته، می گفت وقتی پسرم دانشگاه یه شهر دیگه قبول شد من اساسی مریض شدم

یهو نگاه کردم دیدم چقد خونه سوت و کور شد!!!

خلاصه این در و اون در زدند و انتقالی گرفتند که بیاد شهر خودشون.

یکی این که به مرور صبر و تحمل ادم کم میشه و دیگه این که خیلی فرق هست بین اون چیزی که آدم یه زمانی  و اون چیزی که در زمان دیگری عملا باهاش روبرو میشه

از قدیم گفته ن:

شنیدن کی بود مانند دیدن؟!

_________________

الهی همیشه براتون روز شادی و موفقیت باشه و دلتون آروم و قرار داشته باشه. به لف خدا.




پاسخ:
همینطوره، لابد اون روزا فکر میکردم سختی کشیدن مثل تو فیلماس چهار تا قطره اشک میریزی و تموم  لی حالا که فهمیدم چی به چیه دیگه اون آرزوهام مثل کابوسه برام...
سلام ...

مثل همیشه زیبا و عالی ..
پاسخ:
سلام
ممنونم
۱۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۳ آذری قیز
بعد مدتها سلام بانو
منم خیلی وقتها دوست داشتم جای شخصیت های کارتونی باشم چون همه چیز به موقع براشون اتفاق میوفته! لذت بردن از زندگی برای همین تغییرات اساسی است دیگه
پاسخ:
بعد از مدتها علیک سلام
کاش نویسنده های کارتون های بچگیمون، نویسنده زندگی ماها هم بودن نه؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی