مهربانو

دلنوشته

مهربانو

دلنوشته

مهربانو

زنگ بیدارباش این روزهایم

شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ب.ظ

این روزها با صدای گریه‌ی بچه ها از خواب بیدار می‌شوم. بچه هایی که دلشان نمیخواهد صبح به آن زودی از رختخواب گرم و نرمشان جدا شوند. و دلشان نمی‌خواهد در جایی غیر از خانه روزشان را بگذرانند. و دلشان نمیخواهد از پدر و مادرشان جدا شوند.

اینکه یک مهد کودک نزدیک خانه اتان باشد خوب است. چون گاهی صدای بازی و شعرخوانی بچه ها را میشنوی و کیف میکنی، اما بدی هایی هم دارد و بزرگترینش‌ همین صدای گریه‌ی التماس گونه‌ی بچه های طفل معصوم است.

سال قبل این روزها من هم تصمیم گرفتم آرمان را بگذارم مهد و بروم سرکار. آرمان هم گریه میکرد، همینطور التماس گونه. یادم هست بچه های مهد به درخواست مربی می‌آمدند جلو تا آرامش کنند. اسباب بازی هایشان، نقاشی هایشان و خوراکیهایشان را نشان آرمان می دادند تا او دست از گریه بردارد. در این میان دختربچه ای بود که اصلا نزدیک نمیشد، هیچ چیز نمیگفت و فقط نگاه میکرد. به من نه، مستقیم به آرمان نگاه میکرد و آن نگاه یک سال است که در ذهن من مانده و پاک نمی شود. از نگاهش خیلی چیزها میشد فهمید. انگار با نگاهش به آرمانم میگفت:

گریه کن، تسلیم نشو، بیشتر و بلندتر گریه کن، به ما نگاه نکن که آرامیم، که مثلا خوشحالیم، ما هم روزی مثل تو بودیم، گریه میکردیم و زار میزدیم، شاید صدایمان از تو هم بلندتر بود اما بالاخره تسلیم شدیم و حالا این است حال و روزمان. روزی ده دوازده ساعت را در این خانه میگذرانیم، به جای اینکه مادرمان با ما بازی کند و غذایمان را داخل دهانمان بگذارد، مجبور شدیم به این خاله ها عادت کنیم. اما تو اول راهی و بدان که این حق ما نیست که به این زودی از مادرمان جدا شویم، حالا روزهایی است که مادر باید تمام وقتش را با ما بگذراند، پس گریه کن، تسلیم نشو، اگر حالا کم بیاوری خیلی از سال‌های کودکیت را از دست خواهی داد، گریه کن آرمان گریه کن، که این تنها سلاح توست.


آن نگاه از گریه های آرمان بیشتر مرا متاثر کرد، آنقدر که بیخیال کار خارج از منزل شدم و شدم همبازی آرمانم تا کمی بیشتر از دنیای کودکانه‌ اش لذت ببرد. کار همیشه هست اما کودکی آرمان فقط و فقط یک بار است و نه بیشتر.

نظرات  (۷)

۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۷ یکی که همش بهت سر می زنه
سلام. با توجه به این نکته که سالیان متمادی همگام و همراه دانش اموزان ابتدایی بودم وبا انان زندگی کردم وتجربه ناچیزی در این زمینه کسب نمودم هشتاد درصد با نظر شما موافقم. اما یک نکته را نباید فراموش کرد که زمانه هر لحظه در حال تغییر است.علاوه بر اینکه کودکان ما باید اجتماعی باشند و روی پای خود بایستند. باید به انها درس زندگی با جامعه بیرون از منزل را اموخت .چرا که راه پر پیچ و خم سختی را در پیش دارند.امیدوارم که منظور خودم را با این چند جمله ناقص رسونده باشم.برای ارمان عزیزت اینده ای درخشان را ارزومنم.
پاسخ:
ممنونم
کاملا منظورت رو رسوندی، من هم ترس از این داشتم که آرمان از پس خودش تو جامعه بربیاد، و این یکی از دلایلم واسه گذاشتنش تو مهد بود، اما بعدش تصمیم گرفتم راه حل دیگه ای پیدا کنم، راه حلی که اینقدر واسه جفتمون سخت نباشه...
۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۱ فهیمه مسیبی بیدگلی
سلام
رفتم سایت بیان عضو شم که بتونم مطالبتو بهش امتیاز بدم دیگه هرکاری کردم نشد جلوی نام پرنیان ثبت بشه
اگه تونستی درستش کن
این از این



عالی بود مهربانو
یادته پارسال چقدر از آرمان طرفداری کردم
به حرفام رسیدی
هرچی باشه من ده بیستا پیراهن بیشتر از تو خریدم دختر خوب
اگه آرمان پارسال تسلیم میشد عادت می کرد خیلی جاها کوتاه بیاد
بذار این نسل حرفشونو همون روز اول بزنن
انقد ازش خوشم میاد هروقت دلش بخواد اخماش تو همه هروقت عشقش کشید سرحاله
هرچی م براش شکلک دربیاریم هیچ تاثیری تو صوراتش نمیذاره
انگار نه انگار همه ی انرپزی دلقک شدنمو واسه ش مایه میذارم
ببوسش از طرف من فراوون
و بهش بگو که خیلی دوسش دارم!
پاسخ:
آرمانم خاله پرنیانش رو خیلس دوست داره...
بابام همیشه میگه بچه ها هفت سال اول پادشاهن بذار پسرت پادشاهی کنه، منم سعی خودم رو میکنم که وزیر زیردستش باشم فعلا

سلام مهربانوی عزیز
چه کار خوبی کردی
تلخ ترین خاطرات زندگی من گریه های فرزندم است زمانی که در مهد میگذاشتمش و به مدرسه می رفتم.
فقط دوست داشتم یکبار دیگر زمان به عقب برمیگشت و من این بلا را سرش نمی اوردم
پاسخ:
پسر گلتون قدر شما رو میدونه حتما


سلام عزیزم!

خیلی برای شما و پسر گلتون خوشحالم. به نظرم این حق مسلم آرمانه که شما هر چه بیشتر کنارش باشین. 

____________________

فصل الخطاب عزیز هم انقد غصه گذشته رو نخورن من یقین دارم ایشونم همیشه و در هر شرایطی هیچی کم فرزندشون نذاشتن.

خدا همه مادرا رو سلامتی بده.


مهربونی تون فراوون.


پاسخ:
سلام
خدا کنه همه امون بتونیم مادرهای خوبی برای بچه هامون باشیم...
آفرین به آرمان کوچولو
به نظرم همه ی زن ها باید بعد مادر شدن کارشون بشه فقط مادری
چی  لذت بخش تر از مادری کردن؟؟
کار درستی کردی قطعا
پاسخ:
ممنون عزیزم
امیدوارم هیچ وقت هیچ وقت نظرم عوض نشه...

بریم پست بعدی :)
پاسخ:
باشه(^v^)
من دوست ندارم بچمو بزارم مهد که کسه دیگه تربیتش کن
دوست دارم خودم همه چیزو یادش بدم
من نمیخام بچمو روح و روانشو با کسی قسمت کنم
من دوست دارم خودم به بچم شعر یاد بدم لذت اینکه اولین ها ی بچمو خودم حس کنمو به دنیا نمیدم
و سلام

پاسخ:
واقعا همین لذت دیدن اولین تجربه های بچه امون میتونه تنها بهانه باشه واسه نذاشتنش تو مهد، خیلی خیلی لذت بخشه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی